مطلب ارسالی کاربران
سخنان امام علی (۱۰)
خطبه ۲۷ (وقتی خبر تهاجم سربازان معاویه به شهر انبار در سال ۳۸ هجری و سستی مردم به امام ابلاغ شد فرمود)
دعوت به مبارزه و نکوهش از نافرمانی کوفیان: آگاه باشید! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با شامیان دعوت کردم و گفتم پیش از آنکه آنها با شما بجنگند با آنان نبرد کنید به خدا سوگند، هر ملتی که درون خانه خود مورد هجوم قرار گیرد، ذلیل خواهد شد. اما شما سستی به خرج دادید و خواری و ذلت پذیرفتید، تا آنجا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سرزمین های شما را تصرف نمود و اینک فرمانده معاویه( سفیان بن عوف غامدی از سرداران معاویه و اهل یمن بود) با لشکرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من (حسان بن حسان بکری) را کشته و سربازان شما را از مواضع مرزی بیرون رانده است.
به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه زنی مسلمان و زنی غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده و خلخال و دستبند گردن بند و گوشواره های آنها را به غارت برده در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشته اند
لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون آنکه حتی یک نفر از آنان، زخمی بر دارد و یا قطره خونی از او ریخته شود، اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تاسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است!.
شگفتا!شگفتا! به خدا سوگند، این واقعیت قلب انسان را می میراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند و شما در حق خود متفرقید.
زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید!. به شما حمله می کنند، شما حمله نمی کنید!؟ با شما می جنگند شما نمی جنگید؟! این گونه معصیت خدا می شود و شما رضایت می دهید؟
وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد و آنگاه که در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید هوا خیلی سرد است بگذار سرما برود. همه این بهانه ها برای فرار از سرما و گرما بود؟
وقتی شما از گرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیشتر گریزانید!.
مظلومیت امام و علل شکست کوفیان: ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم!
شناسایی شما (سوگند به خدا) که جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر از خون و سینه ام از خشم شما ملامال است!
کاسه های غم و اندوه را، جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رای و تدبیر مرا تباه کردید، تا آنجا که قریش در حق من گفت:(بی تردید پسر ابیطالب مردی دلیر است ولی دانش نظامی ندارد)
خدا پدرشان را مزد دهد، آیا یکی از آنها تجربه های جنگی سخت و دشوار مرا دارد؟ یا در پیکار توانست از من پیشی بگیرد؟ هنوز بیست سال نداشتم، که در میدان نبرد حاضر بودم، هم اکنون که از شصت سال گذشته ام. اما دریغ آن کس که فرمانش را اجرا نکنند، رایی نخواهد داشت