شروع کردم ز اول شعر خود را
ز مستی و سرورو شوق و غوغا
سروری از برای آشنایی
سرودی بهر شهری خوب و زیبا
ز مشهد خطه ى خوبان بگویم
زمردان و زنانی بی مهابا
ز اول شهر دنیا ,شهر سنبل
وآنجایی که قیمت بی بلایا
در آنجا ساندویچ ارزان ترین است
دو نان باشد شروع کار آن ها
زیارتگاه عشاق جهان است
و لبریز از عبودیت, سجایا
تمام ساکنانش شاد و سرخوش
که مصداق سخن باشد همین جا
رخش شاد و همیشه با تبسم
کمی چاق و تپل آن مرد شیدا
واما مشهدم شهر رهایی
رهایی از عمل بر قلب و حاشا
بود تاجی طلایی بر سر ما
که در شهری نکو آمد به دنیا
چه گویم از خیابان های نابش
خیابان عاری از هرگونه بلوا
ز بستان های بی حد و حسابش
و یا از آبنبات فرد اعلی
نخود,کشمش,لبو !!,هرچه بخواهی
نباتی کان زبانزد در دو دنیا
زبان مشهدی بهتر نداریم
زبانی پر ز احوالات گویا
رخش شاد و همیشه با تبسم
از آن شاه غرور و رزم ایران
ز نادرشه,همان شاه دل آرا
خدا میداند این بار از دهانم
نیافتاد این سخن,بحث غذاها
فقط در شهر ما پاینده باشد
غذایی چون شله, در حد اعلی
به غیر مشهدی از آن نداند
که عشق است این شله در نزد ماها
سخن کوته کنم, لازم نباشد
سخن از پرچم بالا ی بالا