میکل برگشت از ریو و خندید
مدال سومی بر گردنش دید
به سمت غرب لندن گشته راهی
تو راه خورده غذا یک وعده ماهی
به کانته گفته من نیستم چه شاخی
سرت را میبرم نامرده یاغی
منم میکل و عالم محو نامم
تو چون زیرِ زمین و من چو بامم
ماتیچ را فصل پیش کردم ذخیره
با این که بچه ام میگن چه پیره
تو ای کانته بترس از اسم و رسمم
که ماتیچ را به نیمکت سخت بستم
بترس از نام من که ترس دارد
ماتیچ میگرید و شب لرز دارد
منم که بازیم همتا ندارد
رقیبم بعد بازی پا ندارد
تو را راهی نیمکت میکنم من
شباهنگام سرت را میبرم من
نزاییده به عالم بهر میکل خان رقیبی
همه دستبوس من هستند حبیبی
به پایان آمد این قصه دوباره
میکل شد یک نماد جاودانه