پرتره قرن بیست و یکم
پسر محبوب مارسی. سمبل فوتبال نوین. هافبک بی همتای فرانسوی ها که تورینی های طرفدار یوونتوس عاشق واقعی اش نبودند چون او شعر فوتبال است اما ایتالیایی ها همیشه نثر گل زدن را دوست دارند. چون ایتالیایی ها، اروپایی ها و همه آدم های روی زمین برای فورواردهایی فریاد می کشند که گل می زنند. برای پله و مارادونا و مسی و رونالدو که ضربه آخر را می زنند.
کارگردان ها هیچ وقت به اندازه بازیگرهای جلوی دوربین، قدر نمی بینند. هافبک ها اسطوره نمی شوند چون طرفداران فوتبال مدرن، مهاجم هایش را دوست دارند. کسی که بتواند خودش را به دروازه دشمن برساند.
زیزو اما مثال نقض بود. او از آن بازیسازهای کلاسیک و نوستالژیکی بود که فوتبال مدرن نیاز دارد. از تبار رو به انقراض هافبک های فداکاری که مثل ریک در «کازابلانکا» بتواند به نفع عشق اش از خودش بگذرد. او روح خودش را در یک تیم می دمید و بدون گل زدن ساحر بود.
مردی که با توپ همان کاری را می کرد که شاعرها با کلمه ها می کنند؛ نه فقط با پاهایش. انگار درونش تلفیقی از موسیقی موتزارت و دست های داوینچی و شعرهای بودلر جریان داشت. ترکیبی رویایی از فوتبال و هنر.
در تیم آ. اس. کن شماره 11 را می پوشید. در بوردو 7 و در یوونتوس 21. حتی در رئال هم مهندس بود، شماره 5 را تن اش می کرد. شماره 10؟ هیچ وقت، در هیچ باشگاهی. پیراهن شماره 10 فقر برای فرانسوی ها بود. برای تیمی که تاریخ فوتبالش با او برش خورد و با هنرنمایی های او افتخار پیدا کردند. افتخار بزرگی مثل قهرمانی در جام جهانی 98 که حتی با میشل پلاتینی هم به آن نرسیده بودند.
ارتش های یکنفره در تاریخ جام جهانی!
خروس های آبی همیشه بزرگ هایی مثلا پلاتینی و ژان پی یر پاپن را در تیمشان داشتند اما قهرمان نبودند. جام نداشتند. کسی برای آنها حساب جداگانه ای باز نمی کرد.
زیزو اما معادلات را تغییر داد. خلاف قهرمان هایی مثل یوهان کرایف که قهرمان هلندی ها بود اما دستان خودش و یارانش هیچ وقت به جام نرسید. یا فرناندو هیرو که اسپانیایی ها درباره او افسانه ها دارند اما هیچ جامی را با سرانگشتانش لمس نکرد.
اما زیدان فرانسوی ها را بالا کشید. تا جام طلایی 98. تا قهرمانی یورو 2000 و نایب قهرمانی 2006. بزرگترین افتخار فرانسوی ها قبل از او قهرمانی یورو 1984 بود که فقط یک خاطره بود. یک افتخار دور. آنها برای افتخار جدید یک سلحشور می خواستند. یک فرمانده تمام عیار که به آنها معنا بدهد؛ آبرو و اعتبار.
آنها یک نابغه می خواستند و زیدان را پیدا کردند. زیزو و برادرانش، آنهایی که در جام 98 حضور داشتند شش نفر بودند؛ او، تورام، ویرا، بارتز، آنری و ترزگه. آنها آماده بودند تا در جنگ فینال برابر رونالدو، کافو و کارلوس نبازند اما یک رهبر می خواستند. کسی مثل زیدان که غول چراغ جادوی آنها شد و بزرگ فوتبال و تاریخ شان.
بکام با یک ضربه آزاد انگلیس را به مرحله بعد می رساند، تونی یک پنالتی را حتما گل می کرد، فیگو از راه دور پاس گل می داد، رونالدو هر توپی را به تور می رساند و زیدان تلفیقی از همه آنها بود. خلاف پله و مارادونا قد بلندی داشت اما تکنیک های ریزی می زد. به ظرافت یک بالرین. توپ را به او می رساندند و بعد از آن همه چیز تغییر می کرد. لحظه ها عوض می شد. زیزو مثل یک گرسنه دنبال توپ می دوید و می خواست همه را بخورد.
توپ را می گرفت، می چرخید، دریبل های هنرمندانه و شوت های کشنده ای مثل گلش به بوت، گلر بی نوای لورکوزن می زد و در سخت ترین شرایط با توپ همه کار می کرد. کارهایی که همه بزرگان فوتبال دنیا حسرت آن را داشتند. توپ چند لحظه بعد از رسیدن به او، همانجایی بود که باید. عین جادوگری که توپ را نوازش و سحر می کند. مثل یک رهبر ارکستر.
ضعف؟ می گویند دارد. خشم های ناگهانی اش را می گویند. ضربه ای را که در جریان بازی های لیگ قهرمانان سال 2000 با پیراهن یووه، با سر به بازیکن هامبورگ زد، بهانه می کنند. لگدمال کردن فواد امین، بازیکن عربستان در دیدار فرانسه با آنها در جام جهانی و البته کوبیدن ضربه سر محکمش به سینه ماتراتزی، مدافع موذی ایتالیا در جام جهانی 2006 را.
می گویند او همه چیز را در لحظه آخر خراب کرده. نقشه فرانسه برای رسیدن به جام را بهم ریخته. زیدان اما اعتقاد دارد کارش درست بوده. آیا واقعا در آن لحظه ای که سرش را به سینه ماتراتزی کوبید، خشمی در کار بود؟ هرگز. پنج متر برگشت عقب، چند گام به طرف او برداشت و با ضربه ای حساب شده و خونسرد، بدون اینکه هیچ نشانی از عصبانیت در حرکاتش باشد، مدافع ایتالیا را زمین انداخت. هیچ وقت هم به او نگفت ببخشید، عذر می خواهم. حتی منتظر حکم الزوندو در آن لحظه هم نماند. بازوبند کاپیتانی اش را از دستش درآورد و آرام رفت سمت رختکن و فقط چند کلمه ای رو به آسمان چیزهایی گفت.
بعدها هم سکوت کرد چون اسطوره ها، قهرمان ها و آدم های بزرگ دافعه هم دارند. اصول آنها اگر لگدمال شود، شورش می کنند. حتی اگر بعدش کارت قرمز بگیرند و بی سروصدا زمین بازی را ترک کنند. حتی اگر در یکقدمی جام و بازی آخر عمرشان باشد.
بعد از آن شورش او یک قهرمان بود. همه با او بودند. با مردی که چهره اش کمال آرامش بود. با کسی که نیمه رام نشدنی وجودش را با فوتبال گروگان می گرفت اما اگر نمی توانست کنترلش کند، صورتش پر از خشم می شد. انگار که چیزی درونش پاره شده باشد؛ «من تاب آن را دارم که ضربات زیادی را تحمل کنم، بی آنکه آهی از من بلند شود، اما لحظه ای می رسد که دیگر کاسه صبرم لبریز می شود. آنجاست که برآشفته و منفجر می شوم. این حس از خود من قوی تر است.»
بعد از او تماشای فوتبال به چه درد می خورد؟ وقتی زیدان دیگر در میدان نیست. تماشاچی ها به روبرو چشم می دوزند و زمین سبز کسالت آوری را می بینند که در آن موجوداتی کمرنگ و بی خاصیت به این طرف و آن طرف می دوند. بدون دریبل های ظریف زیزو. بدون آن نگاه های سر به زیر و صورتی که همیشه روی آن عرقِ هنرنمایی هایش بود. خستگیِ خلقِ ظرافت های جادویی با توپ.