مطلب ارسالی کاربران
24 ابدی؛ هادی گل
تاریخ 9 مهر 1394 بدون شک برای پرسپولیسی ها و حتی هواداران ورزش یک روز تلخ خواهد بود. روزی که کاپیتان فقید تیم فوتبال پرسپولیس جان به جان آفرین تسلیم کرد.
روحت شاد هادی و حیف. حیف که نشد با تو قدم زنان راه برویم و از خاطراتت از روستای کپورچال تا روزی که یک تنه ورزشگاه آزادی را به آتش کشاندی صحبت کنیم. شاید قلب تو آنقدر طاقت نداشت تا فشار و استرس کاپیتانی تیم بزرگی مثل پرسپولیس را تحمل کند و صد حیف که در این دنیای خاکی باقی نماندی تا ببینی همان کسانی که روزی اشک تو را درآوردند حالا برای شان اسطوره تأسف و غیرت شده ای. تو زندگی را تمام کردی همانطور که می خواستی، در اوج عزت و افتخار. پس؛ قلبت که به آرامش رسید از این دنیای خاکی به سوی دنیای حقیقی پرواز کردی شاید به این دلیل که دیگر طاقت درد و غم و غصه را نداشتی.
یک روز تک و تنها راه کپورچال را گرفتی و مستقیم به تهران آمدی همان موقعی که جا برای خواب نداشتی و خیلی از شب ها مجبور بودی سر بالش بر نیمکت پارک های تهران گذاشته به این امید که صبح خورشید بالا می آید تو هم یک نفس دنبال توپ بدوی تا رویاهایت در زمین سبز به حقیقت بپیوندد و چقدر امیدوار بودی به زندگی. عاشق فوتبال و موسیقی هرچند که روزگاری با گوش های شکسته روی تشک کشتی حریفان را بارانداز می کردی اما ما این میان فقط تماشاچی این بازی لامصب نابرابر بودیم. شاید تو همان فوتبالیستی باشی که در جام جهانی 1982 از روی نیمکت بلند شدی و با زدن 2 گل باخت تیمت را با مساوی عوض کردی. شاید تو حکم همان کیمیا را برای پرسپولیسی ها داشتی.
یک لحظه چشم مان را ببنیدیم و فکر کنیم به روزی که هادی تنها و غریب راه کپورچال را مستقیم گرفت و آمد تا به تهران رسید. او آمده بود تا به دنبال رویاهایش در تهران خوشبختی را تجربه کند. با مهرداد کفشگری، با رضا خالقی فر و با یکسری دیگر از دوستانش پیمان می بندد تا به بالاترین درجه آرزوهایش برسد. همان زمان که ما چشم به فوتبال بازیکنان چین و ماچین و شاخ آفریقا داشتیم. همان زمان که شاید هادی حتی یک جفت کفش مناسب انجام بازی فوتبال هم نداشت. همان زمان که دوره دوره غیرت و تعصب بود و اینکه اگر شما دست یاعلی می دهی تا آخر روی آن بایستی. ما آن زمان نشسته ایم و تماشای فوتبال علی کریمی و مهدی مهدوی کیا. وقتی که در یک ناغافلی کره جنوبی را در جام ملت های آسیا تارومار می کند. کریمی و مهدوی کیا برای ما رستم هایی هستند که حریف را ساده روی شانه هایشان می چرخانند انگار که با پرگار و نقاله و وسایل دقیق اندازه گیری ریاضی نقطه ثقل کار را به دست آورده باشند و دقیق ترین کمان را بکشند. درست چند سال بعد اما این هادی نورزی بود که با فوتبال ساده و بی آلایشش، با پاس های دقیق و بی نقصش و با فوتبالی که غیرت در آن موج می زد به پیراهن پرسپولیس رسید. شاید همان زمان خیلی ها مثل خودمان پیش ما فکر می کردیم که این دیگر چگونه بازیکنی است که با گوش شکسته می خواهد ناجی تیم محبوب مان شود. برای ما فوتبالیست یعنی کریمی که با هر دریبلش بازیکنان مثل برگ خزان روی زمین می افتند. بازیکن برای ما یعنی علی دایی، بازیکن برای ما یعنی مهدی مهدوی کیا، یعنی وحید هاشمیان اما چه کسی می توانست تضمین دهد که نوروزی نمی تواند مرد رویاها باشد؟ زننده گل مساوی پرسپولیس در دربی سال 88 اما شادی را برای هواداران به وجود آورد که حتی برخی از بزرگان فوتبال هم نتوانستند در دربی آن کار را انجام دهند. ای کاش هادی فقط یکی نبود و ما چند هادی داشتیم گرچه همین یکی بودن هم راحت نیست وقتی که در این جغرافیا برخی می خواهند سر به تن پدیده های فوتبال نباشد. او اما سقف را شکافت.
ما این میان گیر کرده ایم بین تکنیک ناب کریمی و بازی ساده و بی آلایش هادی نوروزی آن هم با آن نگاه مصمم که بی صدا کار می کرد. بین دو تصویر کریمی و نوروزی ریشه های مشابهی وجود دارد. عکس هایی از قهرمانان هوادارانی که انواع محرومیت ها را پشت سر گذاشتند و به بالاترین جا رسیدند. شاید پیام این دو نفر در بدیهیاتی مثل تلاش و زحمت برای موفقیت خلاصه شده و چقدر این حس دوست داشتنی است. ما اما تکلیف مان را نمی دانیم. باید برگردیم به خیلی سال ها پیش که بازیکنان بدون سروصدا کردن و بدون ایجاد حاشیه تنها به موفقیت پرسپولیس فکر می کردند و شاید آن زمان باشد که قدر یکی مثل هادی نوروزی را بدانیم.
شاید باید گفت بهترین جمله متعلق است به وودی آلن. او می گوید تداوم در هر چیز در نهایت به موفقیت ختم می شود؛ حتی هیچی! حتی هرچی! حتی در هادی نوروزی بودن. یعنی می شود آنقدر ساده بود و آنقدر ساده بازی کرد و در این راه تداوم داشت تا به موفقیت ختم شوید. او شاید هیچ گاه بازیکن محبوب رسانه ها نبود و شاید هم عده ای از هواداران او را محبوب نمی دانستند اما مربیانش می دانند چه کارگر زحمت کشی بود آن جلوی زمین. برای پرسپولیسی که بازیکنی مثل او را مدت ها بود به خود ندیده بود. آن هم زمانی که برخی از بازیکنان به دنبال نظرات رادیکال و حاشیه های خودشان بودند. در این میان اما هادی به جز یک دوره کوتاه که راهی نفت تهران شد دیگر از پرسپولیس جدا نشد. او شاید همیشه دلخوش به قدرت ماورائی خدایش بود که همواره تا آخرین لحظه می جنگید حتی مثل روز قبل از فوتش که با وجود مصدومیت. چون می دانست کاپیتان تیم است بر سر تمرین حاضر شد تا بازیکنان جوان بدانند که به چه تیم بزرگی آمده اند. او یک فرار به سوی پیروزی را آغاز کرد بدون آنکه کنار او پله یا استالونه حضور داشته باشد.
این بار خودمان. ما. شاید باید به این موضوع اعتراف کنیم آنقدر که بعد از فوت هادی به او پرداختیم شاید اگر در زمان زنده بودنش نصف آن به مرحوم نوروزی اختصاص داده بودیم او اینطور از بین ما نمی رفت. این میان ما هم سهمی برای خودمان داریم. چرا باید آنقدر بی توجهی به او بشود که قلب یک جوان 30 ساله اینطور ایست کرده و یک ملت را به بهت و ماتم فرو برده است. این شده سرنوشت این روزهای ما. مثل همان یوزپلنگی که روی پیراهن تیم ملی کشور ما است. یوزی به دور از شکوه که یک سرنوشت غم انگیز را در چشمانش می بیند. معرفت گونه ای از اخلاق ما است که در خطر انقراض است و شاید اگر مراقبش نباشیم تا چند سال دیگر یاد و خاطره آن را باید سینه به سینه نقل کنیم. ما همیشه یوزپلنگ بوده ایم با سرنوشتی تلخ در یک دشت بزرگ. ما فراموش کارانی هستیم که شاید تا چند سال دیگر مرده پرست هم نباشیم.
و سکانس پایانی؛ لوکیشن؛ ورزشگاه درفشی فر، تاریخ 8 مهر 1394. تمرین پرسپولیس تمام شده و هادی نورزی مصدوم آرام آرام در حال ترک محل سابق تیمش است. سوار بر اتومبیل شیکی که حتی خبرنگاران هم با دیدن آن سر شوخی را با کاپیتان فصل پانزدهم باز می کنند او اما سرخوش و فارغ از اتفاقی که قرار است چند ساعت بعد او را برای همیشه به آسمان ببرد به فکر زدن گل چهارم به استقلالی ها در دربی است که شاید برای اولین بار نام و یاد او باعث اتحاد هواداران قرمز و آبی در آن شد. هادی آن شب دیرتر از همیشه از ورزشگاه بیرون رفت و قول مصاحبه ای را با خبرنگار خبرگزاری فارس هماهنگ کرد که هیچ گاه عملی نشد. روحت شاد هادی. حیف که دیگر در بین جماعت فوتبالیست نیستی تا حداقل به عنوان یکی از آخرین نمونه های در حال انقراض تعصب به بازیکنان جوان یاد بدهی که می توان از زمین خاکی کپورچال به زمین مخمل استادیوم آزادی برسی. روحت شادی هادی جان.، گوش شکسته ای که از مستطیل سبز به سوی پیروزی پرواز کردی.