R Rورود تختی به حوزه سیاست به زمان تشکیل جبهه ملی دوم اواخر دهه ٣٠ و اوایل دهه ٤٠ باز میگردد. او زمانی به برخی اعضای حزب زحمتکشان نزدیک بود(سالهای نخست دهه ٣٠) و بعد از طریق دکتر خنجی که از زحمتکشان انشعاب کرده بود و در جریان کنگره «جبهه ملی» که سال ۱۳۴۱ تشکیل شد، عضو رسمی شورای جبهه ملی شد. در شورای جبهه ملی کمیتههای مختلفی تشکیل شد، ازجمله کمیته دانشگاه، بازار، محلات و ورزشکاران. تختی مسئول کمیته ورزشکاران بود و در یکی از همین جلسات است که کمیته لو میرود و ساواک همه را دستگیر میکند. گفته میشود تختی و یک نفر دیگر از پلههای ساختمان بالا رفتند تا از راه پشتبام فرار کنند؛ اما ساواک پشتبام را هم محاصره کرده بود؛ اما چون تختی چهره جهانی بود و روی او حساسیت وجود داشت، دوران کوتاهی در زندان ماند.
تختی همواره عضو جبهه ملی و یک مصدقی وفادار باقی ماند. حسین شاهحسینی، اولین رئیس سازمان تربیتبدنی پس از انقلاب و عضو سابق جبهه ملی، درباره شرکت تختی در مراسم مصدق گفته است: «با وجود محاصره کامل احمدآباد از سوی مأموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق میرود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود، چراکه اگر مردم باخبر میشدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر میشدند و فضا شلوغتر میشد، ازاینرو او را بهشدت و با واهمه از مراسم دور کردند». تختی یک بار که از سوی رئیس سازمان تربیتبدنی وقت از او خواسته شد برای دیدار با شاه اقدامی انجام دهد، گفته بود: «با کسی که با دکتر مصدق چنین میکند و منافع ملی را از بین میبرد، حتی نباید حرف زد...»
تختی بهشدت هوادار مصدق بود. خسرو سیف میگوید: «وقتی برای مسابقات جهانی میرفت از آنجا سوغاتهایی با تصاویر مصدق میآورد، فندک، بشقاب و پتو. خطرناک بود اما او میآورد به دوستان میداد، به خود من یک بشقاب با تصویر مصدق داد. وقتی من مسئول باشگاه جبهه ملی بودم آن را زده بودم بالای سرم...اصلاً اهل رستوران رفتن و کاباره و اینها نبود.در جمع رویش نمیشد غذا بخورد. نه هر جمعی بلکه جمعی که یکسری رجال و بزرگان جبهه ملی بودند. بالاخره با آنها رودربایستی داشت و راحت نبود. یادم هست از مسابقات روسیه برگشته بود. برای استقبالش رفته بودیم میدان راهآهن. جمعیت زیادی هم آمده بودند اما او با ما نیامد، هر چه اصرار کردم گفت نه باید بروم پیش بچههای خانیآباد، ولی شب آمد پیش ما. من بودم، سعید فاطمی و علی زندی و چند نفر دیگر هم بودند. یک نفر پیشنهاد کرد که امشب به افتخار تختی برویم کاباره شکوفه نو. تختی گفت من نمیآیم. اصرار کردند دید حریف نمیشود سکوت کرد. سوار ماشین شدیم و رفتیم. موقع پیاده شدن دیدیم که تختی پیاده نمیشود. گفت، گفتم که نمیآیم. من اینجور جاها نمیآیم، همه سوار شدیم برگشتیم. درحالی که بقیه کشتیگیرها اصلاً این چیزها برایشان مطرح نبود.»
پیکر بی جان غلامرضا تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در اتاقش در هتل آتلانتیک تهران پیدا شد. او دو روز قبل از مرگش یعنی ۱۵ دی، وصیتنامه اش را در دفترخانه اسناد رسمی با تعیین کاظم حسیبی به عنوان سرپرست فرزندش بابک (که تنها ۴ ماه داشت)؛ به ثبت رسانده بود.
روزنامه شرق ، شماره ۲۶۶۶ ، ۶ شهریور ۱۳۹۵
تاریخ ایرانی