مادربزرگش فوتبال را برایش قدغن کرده تا کفش هایش را خراب نکند. کاموها آدم های خیلی فقیری اند. مادربزرگ آلبر کفش های بزرگی برایش خریده. او شب به شب کفی کفش ها را کنترل می کند. هر وقت آثار استهلاک جدیدی در آنها کشف کند، آلبر تنبیه می شود. با این وجود او به اینکه مادربزرگش فوتبال را ممنوع کرده، اعتنایی نمی کند.
کامو نمی تواند در برابر «آوازه جذابیت بازی مورد علاقه»اش طاقت بیاورد. حتی بازی های قهرمانی تیم بزرگسالان هم او را وسوسه می کند. او هر سکه اش را برای ورود به استادیوم پس انداز می کند، یا از لای نرده ها یواشکی به استادیوم می رود بدون اینکه پولی پرداخت کند.
آلبرکامو به عنوان یک بازیکن فوتبال خیابانی هر جایی به او بگویند، درجا و بدون تردید بازی می کند. در تیم های ترکیب شده از بچه های عرب و بچه های فرانسوی که به یک توپ وصله پینه شده از لباس های ژنده لگد می زنند. اما او از طرفی می خواهد شماره یک هم باشد. در 14 سالگی به عنوان دروازه بان تیم مدرسه انتخاب می شود. استاد دریبل به گذشته پیوسته است و دوران کودکی به سر آمده.
چرا کامو دروازه بان شد؟ سر این موضوع بین علما دعواست. ادواردو گالئانو، نویسنده اروگوئه ای گمان می کند کامو نمی خواست کفش هایش را خراب کند، برای همین دروازه بان شد تا زیاد ندود. هربرت لوتمن، نویسنده بیوگرافی آلبر کامو می نویسد در بچگی آنقدر نحیف و کوچک بوده که هم تیمی هایش برای محافظت او را درون دروازه می گذاشتند. پاتریک مک کارتی، نویسنده کتاب «کامو: بیگانه»، بُعد دلاورانه دروازه بانی را برجسته می کند که داوطلبانه و بیگانه است و «نسبت به هر بازیکن دیگری کمتر جزیی از تیم.» احتمالا کامو هم از همین خوشش آمده.
روژه گرنیه، نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی توضیح دیگری دارد: «شاید چون دروازه آدم را یاد صحنه می اندازد و دروازه بان توی آن احساس می کند که مثل هنرپیشه است.» این به طور تلویحی اشاره ای است به عشق و علاقه آینده کامو به تئاتر. احتمالا کامو خود را به عنوان «کارگردان» سایر بازیکنان می داند. به عنوان دروازه بان او بر زمین بازی مشرف است، دفاع را سازماندهی و توپ را پخش می کند. اگرچه او بازی ساز نیست اما آخرین مرجع، برای تعیین سرنوشت یک شوت یا ضربه سر است.
کامو تابستان 1927 را در یک اردوگاه تفریحی می گذراند که برای بچه های سربازهایی است که در جنگ کشته شده اند. در آنجا یک روز، کار به یک بازی فوتبال بین تیم منتخبی از این بچه های یتیم و یک تیم محلی متشکل از جوانان هفده هجده ساله می کشد. کامو تقریبا 14 سالش است و نصف آنها. یکی از هم تیمی های او آنژه زاقران، سال ها بعد آن مسابقه دراماتیک را در یک نامه شرح داد. کامو کاپیتان است و تیم اردوگاه را او می چیند. در دروازه هم بدیهی است که خودش می ایستد، با کفش های خیابانی و دستهایی برهنه. فوتبال در الجزایر مسئله جدی است. پای حیثیت در میان است. تو باید به هر قیمتی ببری. «او دستوراتش را فریاد می کشد، همه را تشویق می کند، تحسین می کند.