علی کیانیموحد-ایمان کوچکی: گفتگوی ما به رضا مهماندوست به چند سال قبل بازمی گردد. درست زمانی که بنا به دلایلی از تیم ملی جدا شد و چند زمانی به المپیک مانده بود. گفتگویی جنجالی که آن زمان اگر منتشر می شد، حواشی فراوانی به وجود می آمد. هربار که با تلفنی صحبت داشتم، به خنده می گفت:«دیدی گفتم جرات چاپ حرفهام رو نداری!» و من می گفتم هنوز وقتش نرسیده! وقت انتشار این گفتگو امروز است. امروز تا متوجه شوید پنج سال پیش رضا مهماندوست امروز تکواندوی ایران را به خوبی دید و متوجه شد که در سراشیبی قرار خواهیم گرفت. هیچ فردی هم دلیل استعفای او از تیم ملی و خروجش از ایران را تا امروز نمی داند و در این گفت و گو از این قضیه رازگشایی کرده ایم.
*زمانی که برای گفتگو با شما تماس گرفتم، گفتید عتیقه شده اید و با من چه کار دارید...
(باخنده)دروغ نگفتم.در ایران افرادی روی بورس هستند که در دیده باشند، من هم که از دیده رفته ام و از دل رفته ام. فردی که از دنیا برود تا هفتم برایش گریه می کنند و پس از آن به سرعت از یاد خواهد رفت. داستان من هم همین بود.
*شما که هنوز به هفت نرسیده اید...
(می خندد) امیدوارم هیچ وقت نرسد.
*این روزها و با نتایج ضعیف تیم ملی همه دوباره شما را دوست دارند.این روزها باشگاه داری نمی کنید؟
زمانی که سرمربی تیم ملی بودم، حق تیم داری و باشگاه داری نداشتم. پس از رفتن از تیم ملی هم به سایپا و اداره تربیت بدنی اش برگشتم و از من خواستند تیم سایپا را دوباره راه بیندازم اما تکوانده زده شده ام! از سال 76 به استخدام سایپا درآمدم که سال 81 به خاطر حضور مستمر در تیم ملی از سایپا اخراج شدم و دوباره در سال 90 دعوت به کار شدم.
*شما در سایپا چند ماه کار خاص ورزشی نمی کردید. چقدر سخت است از اوج قله موفقیت پایین آمدن؟
فکر می کنم با تیم ملی تکواندوی ایران به هر افتخاری که بود دست یافتم.
*یکی مانده...
با تیم ملی تایوان پیش از این قهرمان المپیک شده بودم.
*با ایران نشدید...
به هرحال زمانی که در المپیک پکن کاروان اعزامی در حسرت یک مدال بود، تک مدال طلا را در روز آخر تیم تکواندو کسب کرد. نمی خواهم بگویم دیگر انگیزه ای برای کار در ایران ندارم اما موتور محرک هر انسان برای موفقیت، اهدافی است که در ذهن دارد. وقتی سر مسائل پیش افتاده این اهداف را از بین می برند و اجازه نمی دهند به هدفهایتان برسید، انگیزه هایتان کم می شود.
*مشکل شما با فدراسیون دقیقا چه بود؟! پاداش و حقوق؟
به این اسم من را از تیم ملی کنار گذاشتند. به طور حتم چنین چیزی نبوده. برخی چون کوچک فکر می کنند، حس می کنند موفقیت بعضی باعث کوچک شدن آنها می شود! انسانهایی که بزرگ فکر می کنند، از موفقیت دیگران خوشحال می شوند، حتی از موفقیت رقبا. در فدراسیون تکواندو من را بیش از حد بزرگ تصور کردند و دنبال بهانه ای برای اخراج بودند. در حالیکه موفقیت من با تیم ملی باعث دیده شدن تکواندو شد. برای مربی که حرفه ای کار می کند و حرفه ای مدال می آورد، نباید حقوق حرفه ای دریافت کند؟! البته از روزی که از تیم ملی جدا شدم، هر دقیقه به این فکر می کنم که فدراسیون تکواندو جلوی پولی که کمیته ملی المپیک می خواست به من بدهد را گرفت! خنده دار داستان این بود که حتی حقوق چند میلیونی را قرار نبود فدراسیون تامین کند. این حقوق ویژه برای مربیان ویژه بود. بارها زمان سرمربیگری تیم ملی ایران پیشنهاد از کشورهای دیگر داشتم با حقوق عالی اما فدراسیون به من گفت بمان و ماندم. از سوی دیگر بیماری ژنتیکی فرزندانم و هزینه بالای درمان آنها ذهن من را درگیر کرد که برای تامین هزینه های آنها چه کنم؟! به هرحال فکر می کنم حقوق بهانه ای بود برای حذف من از تیم ملی. فقط متاسفم برای تیمی که چهار سال در تکواندو حرف اول جهان را می زد و کره ای ها بردن تیم ما برایشان آرزو بود، به راحتی افول کرده و ضعیف شده است. بچه های چین تایپه می گفتند کره ای ها از رفتن من خوشحال بودند.
*پیشنهاد از خارج ندارید؟
برای المپیک از انگلیس با من تماس گرفتند اما نرفتم چراکه خیلی ها جو سازی کردند که از قصد خواستم اخراج شوم تا از ایران بروم و به کشورم خیانت کنم! به همین دلیل پیشنهاد انگلیس را رد کردم تا اثبات کنم همه چیز پول نیست. سالی 60 هزار پوند همراه خانه و ماشین پیشنهاد انگلیس بودم که به آن جواب رد دادم. چین تایپه هم پیشنهاد ماهی 6 هزار دلار به من داد اما زمان برای آماده سازی تیم کم بود و حس کردم ممکن است نتایج دلخواه نگیرم، به همین دلیل به آنها هم جواب نه دادم. یک مربی حرفه ای نباید سابقه اش را زیر سوال برده و از روی لجبازی به خارج برود. ترجیح می دم کمی صبر کنم اما به کشوری بروم که مطمئن باشم در آنجا موفق خواهم بود.
*انتقادی که به شما می شد این است که در زندگی شخصی آنها دخالت داشتید.
دخالت؟! خیر! من حواسم به همه چیز بود. حتی به اینکه روز مسابقه دندانهایشان را مسواک بزنند! برنامه ریزی تمرین جای خود اما همه چیز یک ورزشکار در اردو زیرنظر من بود. از ساعت خواب تا میزان مصرف آب. اوایل برای بچه ها سخت بود و هیچ برنامه ریزی نداشتند. بچه های تهران در اردو نمی ماندند و با دمپایی و زیرپوش سر تمرین می آمدند! زمان تمرین هم مهم نبود و اول فوتبال بازی می کردند و هیچ برنامه ای برای تمرین وجود نداشت. وقتی من آمدم و خواستم آنها را درست کنم به شدت مقاومت کردند اما سرانجام درست شدند! اکثر رشته های ایران دچار بیماری بازیکن سالاری هستند، مثلا امروز دوست نداریم تمرین کنیم، این غذا را نمی خوریم و... شش ماه اول بسیار سخت گذشت اما بعدتر یادگرفتند زندگی ورزشکار حرفه ای یعنی همین که در اردو هست. یک ملی پوش متعلق به خودش نیست و همه حرکات و رفتارش متعلق به ملتش است. مردم چشمشان به شماست و با گرفتن یک مدال المپیک می توانید مردم را به سمت یک رشته ترغیب کنید و با کسب نکردن یک مدال ممکن است مردم از آن رشته زده شوند.
*پشت سر شما هم چقدر حرف زده شده!
بله، تا دلتان بخواهد شنیدم. مثلا بیژن مقانلو که بعدتر هم نتایجش را در تکواندو خواهید دید، در گفتگویی فرمودند من ته چاه هستم و دیگر جایی در تکواندو ندارم! واقعا چه کسی ته چه است؟! من که تیم را قهرمان جهان تحویل می دهم ته چاه هستم یا شمایی که همان تیم را به آسیا برده و نتیجه نمی گیرید؟! صبر کنید، هنوز روزهای بد تکواندو آغاز نشده! به عنوان یک ته چاهی نکته ای درباره استعفایم بگویم. اول اینکه من اخراج نشدم و یک روز رفتم فدراسیون گفتم اگر پولم را نمی دهید، استعفا می دهم! کتبی هم نبود. گویا دوستان منتظر بودند تا این حرف را بزنم و بگویند برو! خب، من رفتم. چرا پشت سر من اینقدر حرف می زنید؟! شما تیمتان را قهرمان جهان و المپیک کنید، من هم خوشحال می شوم.
*در تکواندو مربی مگر چقدر تاثیر دارد؟!
به گفته دوستان فدراسیون هیچ اما به نظر من پنجاه درصد موفقیت یک ورزشکار به مربی اش است. در جنگ هم دنبال فرمانده شجاع هستند تا گروهشان را به کشتن ندهند! برنامه ریزی برای موفقیت، انگیزه و روحیه دادن بسیار مهم است، مخصوصا برای ورزشکاران احساسی ایرانی. شما می توانید ذهنیت ورزشکار را به گونه ای آماده کنید که خود را برای قهرمانی دنیا آماده کنند. مربیگری مثل یک پازل به هم ریخته است. شما باید آن را در کمترین فرصت بچینید و همه اجزای پازل سرجاش باشند. اگر یک پازل را سرجایش نگذارید، همه متوجه می شوند. به همین دلیل هرچقدر هم ادعا داشته باشید، در عمل باید خود را نشان دهید. من هم از این حرفها ناراحت نیستم، زمانی که دان سه تکواندو داشتم برخی از این مربیان که امروز حرف می زنند، در کوچه های محله شان گردو بازی می کردند! برخی از اینها به خاطر مدالهایی که من کسب کردم جذب تکواندو شدند. حال برخی می گویند من بدنساز بودم و هیچی از لحاظ فنی بلد نیستم، اشکال ندارد. بگذارید آنها هم حرفشان را بزنند. من مربی تکواندویی هستم که بدنسازی هم تخصصش است.
*از خودتان دفاع نکنید! اگر شما الان تکواندو بلد بودید، مربی تیم ملی بودید. بقیه را هم تخریب نکنید لطفا و اجازه دهید کارشان را کنند.
(می خندد) در مربیگری تیم ملی شما باید چشم زیاد بگویید و متاسفانه من بلد نبودم چشم بگویم. به همین دلیل رییس فدراسیون کمتر سر تمرین می آمد.
*شاید اگر جاهایی متعادل تر رفتار می کردید، می توانستید در المپیک هم مربی تیم ملی باشید.
اتفاقا من همیشه این حرف را به آنها می زنم و می گویم اگر با من بهتر برخورد می کردید، در المپیک کنار تیم بودم و نتیجه را متوجه می شدید. هرچند ناراحت هم نیستم، مطمئن باشید المپیک بعدی به همه می گویم که رضا مهماندوست کیست! بیژن مقانلو که مربی تیم ملی بود، مدتی کمک من بود. با اینکه دوست نداشتم باهاش کار کنم اما قبولش کردم. وی هفته ای دو جلسه غیبت داشت چراکه در هواپیمایی هما مشغول فعالیت بود و حاضر نبود کارش را به خاطر تیم ملی رها کند و به همین دلیل حقوق از دوجا می گرفت و رییس فدراسیون می گفت چرا با وی برخورد نمی کنی و نمی گویی یا اینجا یا هما؟! یا زمانی که اجازه می دادم به عنوان کوچ کنار زمین بنشیند از فدراسیون به من می گفتند نباید این کار را انجام دهی و خودت باید کنار زمین باشی و به آنها می گفتم می خواهم مربی برایتان پرورش دهم که اگر روزی نباشم، آنها جای من را بگیرند. فقط برخی به نظر بیش از حد پرورش پیدا کردند! مقانلو که دست پرورده من بود امروز باید جای من را بگیرد و خود را دشمن من بداند؟! اگر انتقادی کرده ام دلم برای تیم ملی کشورم می سوزد. در فدراسیون جهانی زمانی لقب ایران جنگجویان ایرانی بود اما امروز لقب تیم ملی چیست؟! فکر نکنم اصلا کسی ایران را جدی بگیرد! نمی خواهم از خودم تعریف کنم.
*که می کنید...
هرجور دوست دارید حساب کنید. تیم چین تایپه در المپیک مدال طلا نگرفته بود اما در المپیک آتن و با هدایت من در تکواندو در یک روز دو مدال طلا کسب کرد. زمانی که این افتخار نصیب من شد، مگر کسی کنارم بود؟! وقتی تیم دانشجویان ایران را برای اولین بار قهرمان جهان کردم، منتقدان این روزهای من کجا بودند؟! حتی کمک مربی تیم لیگ برتری هم نبودند. دلم از یکی مثل بیژن مقانلو پر است چراکه بیش از همه به وی لطف کردم. روزی هدایت تیم ملی را قبول کردم که در گل مانده بودند! نه سهمیه المپیک کسب کرده بودیم و نه نتیجه ای جالب حتی هادی ساعی گرفته بود. جالب آنکه هادی ساعی جز افرادی بود که با من موفق شد، زمانی که همه می گفتند تمام شده ام پشت من حرف می زد. البته ته دلم همه این افراد را دوست دارم، شاید روزی به هم برسیم. روزی تاریخ مشخص خواهد کرد چه فردی درست می گفته و چه فردی غلط!
*جالب آنکه از مخالفان حضور ساعی در شورای شهر بودید...
زمانی که من در تیم ملی بودم و به خاطر آن قضایا استعفا دادم، هادی ساعی عضو هیات مدیره فدراسیون بود. وی به عنوان فردی مشهور و البته صاحب رای وقتی نتوانست یا نخواست حق من را بگیرد، چگونه مردم توقع دارند در شورای شهر به حق و حقوق آنها رسیدگی کند؟! مردم در شورای شهر انتظار دارند که نماینده شان به فکر شهر و جلوگیری از اختلاس و زد و بند و رانت خواری باشد اما واقعا به نظر شما نمایندگان شورای شهر دنبال چنین قضیه ای خواهند رفت؟! من که بعید می دانم! پس از مدتی وقتی مردم متوجه شوند شما کار خاصی برایشان انجام نداده اید، به تدریج محبوبیت جایش را به منفوریت می دهد و پس از چند وقت مردم می گویند چرا ورزشکاران در شورای شهر حضور دارند؟! به همین دلیل حضور آقای ساعی و دیگر ورزشکاران و افراد مشهور را در شورای شهر خیلی اتفاق تاثیرگذاری نمی دانم. حال هم به نظر می رسد آقای ساعی پس از شورای شهر برنامه ریزی داشته باشد که مربی تیم ملی یا رییس فدراسیون شود که دوباره مردم او را دوست داشته باشند و محبوب شود.
*شما هم دنبال چنین اتفاقاتی بودید؟
خودتان چه فکر می کنید؟!
*با این محبوبیت و البته زبانی که دارید، به طور حتم رای خواهید آورد.
خب به نظر می رسد دوستان هم چنین نظری داشتند و فکر می کردند من به تدریج بزرگ شده و ممکن است از ورزش دور شده و دنبال سیاست بروم، پس بهتر است همین ابتدای راه سرکوب شده و بین مردم مرا بد جلوه دهند.
*فکر نمی کنید پشت سر برکناری یا استعفای شما هادی ساعی قرار داشت؟
اولین فردی که آتش این جریان را شروع کرد، هادی ساعی بود! وی در گفتگویی گفت بهتر از رضا مهماندوست داریم. با وی تماس گرفتم و گفتم مشکلی پیش آمده؟! گفت نه، چه مشکلی؟! گفتم من حرفی زدم یا چیزی شنیدی که پشت سر من حرف زدی؟! گفت من نمی توانستم بگویم نداریم بالاخره بقیه از دستم ناراحت و دلگیر می شدند! گفتم می توانستی جور دیگری حرف بزنی و بگویی فدراسیون جهانی گفته بهترین مربی دنیاست. وقتی هادی اینگونه حرف زد و پشت من که دوبار بهترین مربی جهان و آسیا شدم، این حرف را زد حس کردم قرار است اتفاقاتی بیفتد. پس از چندی ساعی گفت منظورم این بود استعدادهایی مانند تو در ایران داریم. حال نمی دانم داریم یا خیر؟!
*اما ساعی خواست میانجیگری کند...
شما در جریان نبودید. به من گفتند این پول را بگیر، بعدا برایتان جبران می کنیم. گفتم خیر، همین الان مبلغ کامل را بدهید تا مردم متوجه شوند و آنها هم گفتند خیر. جالب آنکه معتقد بودند آن حقوق کمیته ملی المپیک را باید در فدراسیون تکواندو تقسیم کنند بین خودشان. کمیته ملی المپیک اگر می دانستند چنین برخوردی قرار است بشود، حقوق را مستقیم به خودم می داد.
*البته شما مسبب خیر شدید.
چطور؟!
*یوسف کرمی می گفت جلوی من اسم هادی ساعی را نیاور...
بله، امروز با هم برادر شده اند! بسوزد پدر پول و جایگاه و عنوان! به آنها گفتم من به حق هستم؟! گفتند بله! گفتم اگر باشم ممکن است بایکوت شوید و از تیم ملی حتی خط بخورید. آنها هم گفتند پس شما لطف کنید بروید، ما هستیم. در زندگی نه فردی من را خرید و نه سفارش پذیر بودم. اگر دنبال این قضایا بودم که تیم ایران مدال نمی گرفت در مسابقات آسیایی و جهانی و المپیک. نکته ای برایتان بگویم که بعدتر به آن خواهید رسید. مسوولان فدراسیون منتظر هستند که تیمشان نتیجه نگیرد و بگویند مقصر این نتایج رضا مهماندوست است. وی اصلا ایرانی نبود! اگر روزی این حرف را نزدند، من رضا مهماندوست نیستم. بدانید تا سالیان سال دیگر در تکواندو به موفقیت دست پیدا نخواهیم کرد.
*شما قبول دارید بالاخره یک روز باید کنار می رفتید...
بله اما نه به این صورت. تکواندوی ایران بسیار بهتر می توانست از من استفاده کند و هنوز برای تکواندو تمام نشده بودم.
*شاید خیلی از مردم ندانند که رضا مهماندوست به عنوان تکواندو کار به برنز المپیک دست پیدا کرده است.
بله، متاسفانه خیلی روی این قضیه مانور نداده و حرفی از آن نزدم. برای اولین بار به شما بگویم که چه شد جای طلا برنز گرفتم. المپیک بارسلونا در اوج آمادگی بودم و مربی تیم ملی آقای ذوالقدر بود. سه روز قبل از مسابقات دچار مصدومیت جدی شدم. تمرین سنگینمان تمام شده بود و بدن را سرد کرده و می خواستیم لباس بپوشیم که یک تیم برای تمرین وارد سالن شد. آقای ذوالقدر گفت تو لباس نپوس و چند تکنیک بزن که اینها حساب کار دستشان بیاید و از تیم ایران بترسد. گفتم استاد سرد کردم، با اخم گفت انجام بده. من هم رفتم روی شیاپ جانگ، ضربه اول، ضربه دوم به ضربه سوم نرسید که افتادم. عضله پشت ساقم پاره شد! خوابیدم روی زمین و پایم ورم کرد. من با چنین وضعیتی در بارسلونا برنز المپیک گرفتم و این را هم بگویم با یک پا بازی اول را زیر 15 ثانیه برنده شدم.
*چه شد به تیم ملی تایوان پیوستید؟!
پس از مسابقات ژاپن که تیم ملی ایران موفق شد، مربی تیم پاس بودم. از فدراسیون تایوان به ایران آمده خواستند مربی برای تیم ملی شان پیدا کنند. از تمرینات من خوششان آمد اما پولادگر مخالف بود سرانجا راضی شد برای بازیهای آسیایی پوسان به صورت آزمایشی با آنها کار کنم. در آن بازیهای آسیایی ما دوم شده و ایران سوم شد! تیم ما طلا گرفت. آنها اصرار داشتند قراردادمان را تمدید کنیم. سال 2004 بود و حقوق من پیش از عنوان دومی ماهی هزار دلار بود. آنها گفتند برای مسابقات قهرمانی جهان تیم ما را آماده کن و ماهی 2 هزار دلار به تو حقوق خواهیم داد. من هم پیشنهادشان را قبول کردم و در آلمان 2 طلا و یک برنز برایشان به دست آمد. یکی از آنها که قهرمان المپیک شد بهزاد خداداد را حذف کرد! نفر دیگر هم امید غلامزاده را شکست داد. تیم هم به عنوان سوم دست یافت. سپس گفتند نرو ماهی 3 هزار دلار می دهیم. پس از مدتی که متوجه شروع بیماری فرزندانم شدم گفتم که باید بروم اما گفتند تا المپیک همراه تیم ما باش، ماهی 4 هزار دلار حقوق می دهیم.
*اگر نه را ادامه می دادید به هفت هشت هزار دلار می رسیدیم...
یک بنز باراباس زیر پایم و خانه ای در بهترین نقطه پایتخت برایم در نظر گرفته بودند، به غیر از پاداشهای مختلف. همانند یک قهرمان ملی با من برخورد می شد. پسر من کمی دچار مشکل شد و فکر نمی کردیم بیمار شده و فقط کم حرف بود. در دانشگاه های آنجا هم تکواندو تدریس می کردم و تیم آنها قهرمان المپیک شد. چهار نفر در مسابقات بردم و سه طلای المپیک گرفتم. پس از المپیک متوجه شدم که فرزندم بیمار شده. تا متوجه شویم بچه چه بیماری دارد، بچه دوم به دنیا آمد.
*چه بیماری؟
یک آنزیم در بدن ما وجود دارد که هرچه می خوریم باعث حرکتمان می شود. این آنزیم در فرزند من وجود نداشت و بسیار نایاب است. راه درمان هم پیوند خون بندناف است که هزینه هر کدام از عملها 700 هزار دلار بود اما هیچ فردی به من کمک نکرد،حتی رییس جمهور. زمانی قول کمک دادند که کار از کار گذشته بود و دیگر نمی شد آنها را درمان کرد. از آنجا که من خیلی بچه دوست دارم، خدا خواست اینگونه آزمایشم کند. پسر من در تایوان کنار من تکواندو تمرین می کرد اما این روزها همانند یک گوشت است.
*شما همان زمان از هلند پیشنهاد مربیگری داشتید.
آن زمان نمی دانستم بیماری دارند و پس از آن هم برای عمل دیر شده بود. بیماری به مغز رسیده بود و دیگر نمی توانستند درمانش کنند. حقوق من را به من ندادند تا کمکی به درمان بچه ها کنم، بعد توقع داشتم فرزندانم را برای درمان به خارج اعزام کنند! حال متوجه شدید من با چه انسانهایی سروکار داشتم؟! می دیدند که روز به روز فرزند من در حال آب شدن است اما این برخورد و رفتار با من شد. برخی مواقع فکر می کنم از آزار من لذت می بردند. مگر جز افتخارآفرینی برای ایران و ایرانی کاری کردم؟! رییس جمهور تایوان من را صدا کرد و تابلویی طلاکوب به من هدیه داد با این نوشته:«رضا مهماندوست به آرزوی ما تایوانی ها در المپیک پایان داد و به جهانیان نشان دادیم این کشور وجود دارد.» سه روز من را در شهر می چرخاندند و تا صبح آتش بازی در کشورشان بود. فقط 25 هزار دلار جایزه نقدی در روز بازگشت رییس جمهور به من داد. می خواستند من را شهروند تایوان کنند اما من گفتم باید برگردم ایران. مسابقات بعدی که قهرمانی جهان بود آنها را دیدم در یک پاکت برای من چند هزار دلار گذاشتند و به من دادند، گفتم این پول را برای چه به من می دهید؟! گفتند برای تو نیست، برای فرزندان تو هست. حال بیاییم از روح پهلوانی حرف بزنیم. به نظر آنها از ما پهلوان تر هستند. جالب آنکه آن سال قهرمان جهان شدیم اما یک دلار هم پاداش ندادند. بچه ها ناراحت بودند و گفتم شما برای ایران افتخارآفرینی کردید و در فرودگاه از شما استقبال می شود.
*شد؟!
اگر شما آمدید، مسوولان هم آمدند!
*می گویند آه شما پشت تکواندوی ایران است...
آه من؟! بیخیال، این چه حرفی است؟! کدام آه؟! من برای تکواندوی ایران آرزوی موفقیت داشته و دارم و امیدوارم همیشه بهترین عناوین را کسب کنند اما می دانم با این شرایط هیچگاه این اتفاق نخواهد افتاد.