مطلب ارسالی کاربران
زندگینامه الکس فرگوسن:بخش سوم-انصراف از بازنشستگی
آن شب کریسمس 2001 روی کاناپه،حین تماشای تلویزیون چرت می زدم.در آشپزخانه شورشی در حال شکل گرفتن بود.اتاق سنتی گردهمایی خانواده ما صحنه بحثی بود که می توانست زندگی هریک از ما را تغییر دهد.رییس شورشی ها آمد و با لگدی به کف پایم مرا بیدار کرد.
می توانستم در چارپوب در سه چهره را ببینم.پسرانم بودند که برای حداکثر اتحاد به خط شده بودند.کتی (همسر فرگوسن) گفت:ما جلسه داشتیم و تصمیم گیری کردیم.تو بازنشست نمی شوی.
ار آنجا که من این اعلان را سبک و سنگین کرده بودم هیچ فوریتی برای مقاومت نداشتم.کتی اولین حرف ها را زد:یک،وضعیت سلامتی ات خوب است.دو،نمی خواهم در خانه بمانی.سه،به هر حال بیش از حد جوان هستی.
ولی پسرهایمان درست پشت او بودند.گنگسترها متحد شده بودند.پسرها به من گفتند:داری حماقت میکنی بابا.این کار را نکن.تو چیزهای زیادی برای ارایه داری.می توانی یک تیم جدید را در منچستر یونایتد بسازی.
این به من یاد می داد که برای پنج دقیقه چرت بزنم و در نهایت یازده سال دیگر به کار ادامه دهم.