فداری - به گزارش advarsitysports، وندا نارا که با جنجال فراوان از ماکسی لوپز جدا شد و با مائورو ایکاردی ازدواج کرد، بعد از مدت ها در مورد این اتفاق صحبت کرده است.
من بارها متوجه شدم او به من خیانت می کند ولی ماندم و ادامه دادم. وقتی فرزند سوم را باردار بودم، باز هم با یک مدرک دیگر از خیانت های ماکسی روبرو شدم و دیگر نمی توانستم ادامه دهم. من گوشی او را برداشتم و این پیامک را خواندم: "ماکسی، دخترها آماده اند. منتظر تو هستیم." او زندگی مرا به جهنم بدل کرده بود و من می خواستم به زندگی خودم و فرزندم پایان دهم. او به من گفته بود با مدیر برنامه هایش شام خواهد خورد و می خواهد در مورد ترانسفرش صحبت کند. من فقط جیغ می زدم و گریه می کردم. مادرم به فریادم رسید و آمبولانس خبر کرد. من خون زیادی از دست داده بودم و آن شب قسم خوردم دیگر این وضعیت را تحمل نکنم. من دیگر نمی خواستم در برابر خیانت های او ساکت باشم.
وی در ادامه افزود:
من هرگز به همسر قبلی ام خیانت نکردم. به جان فرزندانم قسم می خورم. برعکس، مدت ها جنگیدم که زندگی مان را حفظ کنم. وقتی ما در آرژانتین بودیم او با خدمتکار منزل مان (ماری آنا) ارتباط نامشروع داشت. حتی وقتی من و کودکانم در منزل بودیم. سپس او از ماکسی به خاطر آزار جنسی شکایت کرد و در دادگاه مشخص شد آنها با هم رابطه داشته اند. 25 پیام عاشقانه ثابت کرد او باز به من خیانت کرده است. ولی من ماندم و تحمل کردم. من به خاطر کودکانم او را بارها بخشیدم.
و اما آشنایی با ایکاردی:
او رفتار دوستانه ای با من داشت و به من اجازه داد دوباره به مسیر زندگی برگردم و برای بازپس گرفتن هر آنچه از دست داده بودم تلاش کنم. آشنایی ما از یک تماس ساده در مورد خرید آی پد شروع شد. او کم کم تبدیل به روانشناس من شد. من حرف می زدم و گریه می کردم و او به حرف های من گوش می داد. با این همه مائورو هیچ وقت حرکت ناشایستی مرتکب نشد و به حریم من احترام گذاشت. من می خواستم از ماکسی جدا شوم و با
فرزندانم به آرژانتین برگردم. من می خواستم فرار کنم.
نارا از لوپز جدا شد و در همین روزها، ایکاردی به خاطر مصدومیت از ناحیه ماهیچه پا به آرژانتین رفته بود:
او به خانه من آمد و گفت به من علاقه دارد. او گفت من و فرزندانم را خواهد پذیرفت. او از من خواست سروسامانی به زندگی ام بدهم و دوباره کار کنم. و البته مائورو چهره مرا روی بازویش تتو کرد. من در زمان جدایی از لوپز اصلا به فکر پول نبودم. من فقط می خواستم خلاص شوم. او فکر می کرد من و فرزندانم تنها خواهیم ماند. و هیچ کس من و فرزندانم را نخواهد پذیرفت، ولی نمی دانست یک رویا منتظر ماست