مطلب ارسالی کاربران
داستان تلخ تاریکی ذهن انسان ها...کسی که با ادعای امامت تنها خون ریخت
سیدغضنفر وزیری (درگذشت: دی ماه ۱۳۳۴ خورشیدی)، از معروفترین و مخوفترین مدعیان دروغین امامت در تاریخ معاصر ایران بود. وی که به مدت نیم قرن در نواحی مختلف ایران و بویژه در روستاهای اطراف محلات و نیز در روستای ون در نزدیکی کاشان ادعای امام زمان بودن داشت، مریدان بسیار به گرد خویش جمع نمود و توسط همین مریدان، مرتکب قتل شمار زیادی از افراد بیگناه گردید.
نمونهای از مشهورترین قتلعامهای انجام شده توسط او، کشتار دست جمعی عدهای از مخالفین او در حمام روستای عیسی آباد محلات بود که طی آن شماری از مریدانی که سیدغضنفر به گرد خود جمع کرده بود، در سحرگاه یکی از روزهای تابستان ۱۳۱۰ خورشیدی، بنا به دستور سیدغضنفر به حمام مخالفین هجوم بردند و دوازده نفر بیگناه را در آنجا کشته و سر بریدند و اجساد آنها را مثله ساختند آنها بعد از این قتلعام، برای اینکه نسل مخالفین را به کلی از میان بردارند، تصمیم گرفتند که اطفال ذکور آنها را نیز از بین ببرند، که اقدام اخیر با دستگیری آنان توسط قوای ژاندارمری، ناکام ماند.
ماجرای سیدغضنفر وزیری و کشتارهای انجام شده توسط مریدان او، نمایانگر این حقیقت تلخ تاریخی است که افراد بخاطر اوهام و اعتقادات مذهبی خود، ممکن است دست به فجیعترین جنایتها بزنند
سیدغضنفر در شهر رشت متولد شد، پانزده ساله بود که فکری به خاطرش رسید و به دنبال این فکر، موطن خویش را پشت سر گذاشت و عازم شهر یزد شد. (در حالیکه در رپرتاژ تهران مصور، زادگاه سیدغضنفر در رشت قید شده و گفته شده که وی سپس به یزد رفت، در گزارش خواندنیها به نقل از روزنامه اطلاعات گفته شده که وی متولد شهر یزد بود اما در کودکی از یزد عازم شهرستان رشت شد و سالها در این شهر به سر میبرد). به هرحال وی مدتی در شهر یزد (یا رشت)، به سر برد، امّا ظاهراً این شهر را برای پیشبرد مقصود خویش مناسب ندید، بنابراین یزد را به مقصد گلپایگان ترک نمود. وی مدت یک سال در گلپایگان اقامت کرد و سپس عازم عیسی آباد محلات گردید
سیدغضنفر در سال ۱۳۱۰ خورشیدی و در حالیکه ۳۹ سال از عمرش میگذشت، وارد عیسی آباد محلات شد. او تصمیم گرفته بود که خود را به اهالی دهات، امام زمان معرفی کند و برای موفقیت خود در این راه، فنونی نیز از حقه بازی فراگرفته بود[۱] در عیسی آباد محلات مردمی زندگی میکردند که طبع آنها برای پذیرفتن ادعاهای سیدغضنفر، بیشتر از سایر دهاتیها آمادگی داشت.
در عیسی آباد محلات دهاتیها دو تیره بودند، یک تیره از پیروان اسمعیلیه و تیره دیگر شیعه أثنی عشری به شمار میآمدند. سیدغضنفر بعد از مدتی مطالعه متوجه شد که زمینه برای پذیرش ادعای او در میان اسمعیلیه قویتر است و به عبارت بهتر وی اسمعیلیه را بهتر میتواند فریب بدهد. در
سیدغضنفر عمامهای مشکی بر سر نهاد و عبایی زرد رنگ بر دوش انداخت و با نفوذ بیان و قدرت کلامی که داشت و بر اثر عوامفریبیها و شیادیهایی که به کار میبرد، در مدتی کوتاه عدهای از عوام الناس و دهاتیهای بیسواد و بی اطلاع به دور او جمع شدند و شهرت ظهور امام زمان، جمع کثیری را متوجه او ساخت.
وی بعد از چند ماه اقامت در عیسی آباد محلات، موفق شد عدّهٔ کثیری مرید برای خود جمعآوری کند. سردستهٔ مریدان او در عیسی آباد محلات، مردی به نام مهدیقلی ربیعی بود[۲]
سیدغضنفر که در بین جمعی دهاتی عامی و بی اطلاع دعوی پوچ امامت کرده بود، تصور میکرد که همگان نیز به همین سادگی دعوی او را قبول خواهند کرد و وی را امام خویش خواهند دانست، ولی طولی نکشید که چند نفر از اهالی روستا، علیه ادعای دروغین و دسائس او در این ارتباط، زبان به اعتراض گشودند و به طور مخفیانه دست به اقدامات مهمی علیه او زدند.
در این بین بخصوص یک آخوند روستایی به نام شیخ قلی نقش عمدهای داشت و سرحلقهٔ مخالفین و معترضین سیدغضنفر در قریه عیسی آباد به شمار میآمد. شیخ قلی حتی موفق شد جمعیتی از مخالفین و منتقدین سیدغضنفر را به دور خویش گرد آورد و جمعیتی علیه او تشکیل بدهد. هرچند که چون مُریدان و دوستداران این امام دروغین بسیار زیاد شده بود
ا وجود اینکه اقدامات شیخ قلی و سایر مخالفین سیدغضنفر علیه وی، به صورت کاملاً مخفیانه صورت میگرفت، اما سرانجام سیدغضنفر بوسیله عدهای از مریدان نزدیک خویش، از این اقدامات مطلع گردید. وی که وضع و موقعیت خویش را بر اثر این اقدامات متزلزل و در خطر میدید، ناگهان تصمیمی مخوف و مرگبار گرفت.
سیدغضنفر در یک نیمه شب مطلع شد که شیخ قلی و جمعی دیگر از مخالفینش، در سحرگاه روز بعد به طور دست جمعی برای استحمام، به حمام روستا خواهند رفت. وی در همان شب جمعی از مریدان خویش را نزد خود خواند و با کلماتی جذّاب و جملاتی فریبنده آنان را اغفال نمود و سپس چون از وفاداری فوقالعاده مریدان خود مطمئن شد، منظور پلید خویش را با آنان در میان گذاشت و حکم قتل شیخ قلی و عدهای دیگر از مخالفین خویش را صادر نمود.
سحرگاه روز بعد، در روستای عیسی آباد حمام خون به پا شد و خونریزی فجیعی در این روستا بوقوع پیوست. دهها نفر از مریدان سیدغضنفر در حالیکه کارد و قمه و تبر و ساتور و بیل در دست داشتند، به حمام روستا هجوم آوردند و تعداد ده نفر (به نوشته تهران مصور دوازده نفر) از مردمان بیگناه و طرفداران شیخ قلی و همچنین خود او را، به طرز فجیعی کشته و سر بریدند. مریدان سیدغضنفر، حتی به این عمل نیز اکتفا نکرده و اقدام به مثله کردن یعنی بریدن و جدا کردن دست و پای تمامی مقتولین از بدنهایشان نمودند. همچنین جمعی از آنان در ادامه به تعقیب دو نفر از افرادی که موفق به فرار از حمام شده بودند، پرداختند و آنها را نیز در کوچههای روستا به طرز فجیعی به قتل رساندند.
پس از این قتلعام هولناک، سیدغضنفر به مریدان خود گفت که به زن و بچه مقتولین هم رحم نکنید و آنها را نیز به قتل برسانید. (یا به روایت دیگر از مریدان خود خواست که برای برانداختن نسل مخالفین اقدام به قتل فرزندان ذکور یعنی پسران آنها بنمایند). به همین دلیل هنگامی که هوا تازه تاریک شده بود، مریدان سیدغضنفر به منازل افراد بیگناهی که صبح همان روز در حمام مقتول شده بودند، هجوم بردند.
از ترس این اقدام جنایتکاران بیباک، زنان بینوا و بیچارهٔ روستایی فرزندان خود را در زیر کرسی و درون کندوی آرد پنهان کردند.
خوشبختانه درست در لحظاتی که مریدان سید غضنفر در حال جستجو برای یافتن خانواده مخالفین و قتل آنان بودند، و قبل از اینکه موفق به انجام منظور پلید خود گردند، ناگهان عدهای حدود ۵۰ نفر ژاندارم مسلح، با کلیه وسایل و تجهیزات وارد روستا شدند و در همان موقعی که مریدان سیدغضنفر درصدد قتل زن و بچه بیگناه مقتولین بیگناه حادثه حمام بودند، آنها را دستگیر نمودند.
آن شب تا صبح مأمورین ژاندارمری ضمن جستجو در روستا، موفق شدند که سیدغضنفر و ۲۴ نفر از مریدان او را دستگیر کنند. تحقیقات مقدماتی طی روز بعد بوسیله مأمورین ژاندارمری در سطح روستا و آبادیهای اطراف آن صورت گرفت و سپس سیدغضنفر و همراهانش در حالیکه توسط ژاندارمها محاصره شده بودند، از عیسی آباد خارج گردیده و به مرکز انتقال یافتند.
ماجرای قتلعام فجیع حمام عیسی آباد به حدی اهمیت داشت که دو روز بعد، خبر این واقعهٔ موحش به اطلاع رضاشاه پهلوی رسید. رضاشاه که نسبت به برقراری امنیت در کشور بسیار حساس بود، بلافاصله دستور داد که افراد دستگیر شده و مسببین این قتلعام فجیع، سریعاً به دادگاه معرفی شوند و به شدیدترین وجهی که قانون پیش بینی کردهاست، مجازات گردند.
بدین ترتیب پرونده قطوری علیه سیدغضنفر و همکارانش تشکیل گردید و محاکمه آنان آغاز شد. محاکمه سیدغضنفر و همکاران و مریدانش در چند جلسه برگزار گردید و سرانجام دادگاه رأی خود را علیه سیدغضنفر (بعنوان آمر اصلی قتلعام) و یارانش (بعنوان مجریان قتلعام یا همکاری کنندگان با آنان) صادر نمود. به موجب رأی دادگاه سیدغضنفر به ده سال و مهدیقلی ربیعی (شاخصترین مرید سیدغضنفر) به پانزده سال حبس تأدیبی محکوم شدند. همچنین چهار نفر از مریدان سید که مجریان اصلی قتلها بودند به اعدام و سایر متهمین به حبسهای طولانی مدت بین ده سال تا چهارده سال محکوم شدند که حکم دادگاه دربارهٔ تمامی محکومین بلافاصله اجرا گردید و از جمله سیدغضنفر برای گذراندن دوران محکومیت خویش و دیدن کیفر گناهانش، تحویل زندان گردید.
دوران محکومیت ده ساله سیدغضنفر وزیری از سال ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰ خورشیدی به طول انجامید و اوایل سال ۱۳۲۰ بود که سیدغضنفر از زندان بیرون آمد. در این زمان سیدغضنفر بسیار پیر و شکسته به نظر میرسید و هرکس که ظاهر او را میدید، تصور میکرد که او در زندان متنبه گردیده و آن افکار پلید از مغزش خارج شدهاست و قصد دارد از آن پس زندگی شرافتمندانهای را در پیش بگیرد. امّا در واقع چنین نبود و وی باز هم افکار شیطانی تازهای را در سر میپروراند.
سیدغضنفر پس از رهائی از زندان به جای این که به عیسی آباد بازگردد، عازم کاشان شد و در قریه ون واقع در هفت فرسخی کاشان سکنی گزید. وی برای سالها به طور ناشناس در روستای ون اقامت نمود و در خلال این مدت منتظر و مترصد فرصتی بود تا مجدداً ادعاهای دروغین خویش را تکرار کرده و بساط سابق خویش را بگستراند.
این فرصت با طی دوران محکومیت و آزادی شاخصترین مرید او، یعنی مهدیقلی ربیعی و پسرش جیدرقلی ربیعی و همچنین چند نفر دیگر از مریدان سابق او، که هریک به دورههای ده تا پانزده سالهٔ زندان محکوم شده بودند، برای سیدغضنفر فراهم گردید. در واقع مریدان سید، پس از آزادیشان از زندان، دربدر به دنبال او بودند و چون او را در روستای ون یافتند، دوباره به دور او گرد آمدند و مجدداً بساط امامت و مرید و مرادبازی را به راه انداختند.
سیدغضنفر که از دوران قبلی امامت! خویش، تجربه بسیار اندوخته بود و بعلاوه در طی ده سال محکومیت زندان خود، حسابی آبدیده شده بود، این بار در راه اندازی بساط خویش، خیلی با احتیاط عمل مینمود و سعی بسیار داشت که با وجود پرونده و سوابق خویش در نزد مراجع قضائی و انتظامی، کسی از هویت او و سوابق سوءی که دارا بود، مطلع نشود.
به همین دلیل وی موفق شد که چند سال دیگر به همراه مریدان خود در روستای ون به زندگی و امامت خویش ادامه دهد و در خلال این مدت از طریق تبلیغات خود و مریدانش، جمعی از روستائیان کاشانی را نیز به گرد خویش جمع نماید. طوریکه کمکم وی در محدوده کاشان و بخصوص در روستای ون، شهرت پیدا کرد و توجه بسیاری به سمت او جلب گردید.
در روستای ون روحانی منحصربهفردی به نام حاج آقا خلیل اقامت داشت که از سالهای سال قبل تا آن زمان (اوایل دهه سی خورشیدی)، امور مذهبی روستا را عهده دار بود و مردم روستایی را به راه راست هدایت مینمود. جاج آقا خلیل در سال ۱۳۳۱ خورشیدی از ادعاهای پوچ و دروغین سیدغضنفر و منظور پلید وی مطلع گردید و تصمیم گرفت که به هر قیمتی که هست، سیدغضنفر را از ادعاهای دروغین خویش منصرف سازد یا در صورت امتناع وی و پافشاریش بر ادعاهای دروغین امامت، او را وادار به ترک روستای ون نماید.
سیدغضنفر این بار بر خلاف روشی که در مقابله با شیخ قلی، آخوند روستای عیسی آباد محلات در پیش گرفته بود، تصمیم گرفت که با حاج آقا خلیل از راه مسالمت و دوستی دربیاید و به نحوی از انحاء با وی کنار آید. برای انجام این منظور سیدغضنفر روزی از روزها حاج آقاخلیل را به منزل خویش دعوت کرد و ضمن پذیرایی مفصل از او، حدود دو ساعت با وی به گفتگو و مذاکره پرداخت.
حاج آقا خلیل که عمری را با شرافت زیسته بود، زیر بار رفاقت و همکاری با سیدغضنفر نرفت و در نتیجه سیدغضنفر در همان ملاقات به او گفت: «تو میدانی که من از هیچ چیز و هیچ کار برای انجام منظورم رویگردان نیستم. کشتن تو و امثال تو برای من خیلی سهل و آسان است و میدانی که به یک اشارت من مریدانم سر از بدنت جدا خواهند کرد؛ ولی من دیگر نمیخواهم در اطرافم سر و صدایی بلند شود... پس سعی کن در کار من دخالت نکنی و سرت به کار خودت گرم باشد!... در عوض من هم به تو قول میدهم که همه ماهه از درآمدی که از طریق مریدان خویش کسب میکنم، چیزی هم به تو برسانم!...»
به هرحال سیدغضنفر خیلی سعی کرد که حاج آقاخلیل را بفریبد و با خود همراه سازد، امّا آن مرد روحانی که عمری را به راستی و درستی طی کرده بود، فریب گفتههای سیدغضنفر را نخورد و به او گفت: «من مجری اوامر پیغمبر اکرم و ائمّهٔ اطهار در این قریه میباشم و اجازه نخواهم داد که تو و امثال تو با حقه بازی مردم قریه را فریب بدهید و ضمن سرکیسه ساختن آنها از راه راست منحرفشان سازید.
سیدغضنفر که از پیمودن مسیر رفاقت و مسالمت با حاج آقا خلیل نومید شده بود، شماری از مریدان وفادار خویش را به نزد خود خواست و به آنها گفت که این بار نباید عدهٔ زیادی را کشت و فقط باید همین یک شخص یعنی حاج آقا خلیل را از بین برد!
بدین ترتیب مریدان سیدغضنفر برای نابود ساختن حاج آقا خلیل منتظر فرصت شدند و این فرصت در روز سیزدهم فروردین ماه سال ۱۳۳۳ خورشیدی به دست آنها آمد. در این روز، که مصادف با روز مخصوص آئین مشهور ایرانی یعنی روز سیزده بدر بود، حاج آقا خلیل به اتفاق اعضای خانوادهٔ خویش، برای گردش سیزده عید از روستا خارج شده و به منطقهٔ باصفایی در اطراف روستا رفته بودند. در این وضع، چهار نفر از مریدان سیدغضنفر موقعیت را از هر لحاظ برای اجرای نقشهٔ شوم خود مناسب دیدند و در برابر چشمان حیرتزدهٔ اعضای خانوادهٔ حاج آقا خلیل به وی هجوم بردند و بی آنکه به ضعف و ناتوانی حاج آقا خلیل که آخوند ضعیف و نحیفی بود، رحم کنند، وی را به طرز فجیعی به قتل رسانیدند.
ماجرای قتل حاج آقا خلیل خیلی زود در سرتاسر آبادی پخش شد و لحظاتی بعد به اطلاع پاسگاه ژاندارمری رسید و سرگرد مافی، فرمانده پاسگاه به اتفاق شماری از مأمورین پاسگاه ژاندارمری ون، بلافاصله در محل قتل حاج آقا خلیل حاضر شد و پس از انجام تحقیقات مقدماتی در صحنهٔ قتل، چهار نفر مریدان جانی سیدغضنفر و سپس خود او را در منزلش دستگیر کرد.
بدین ترتیب در روز چهاردهم فروردین ماه سال ۱۳۳۳ خورشیدی، سیدغضنفر به اتفاق چهار نفر از مریدانش به اسامی مهدیقلی ربیعی، حیدرقلی ربیعی، سلطانعلی خراسانی و عبدالحسین نظریان، به اتهام قتل حاج آقا خلیل به کاشان منتقل شدند و در زندان شهربانی این شهر حبس گردیدند.
سیدغضنفر و چهار نفر مرید قاتلش، پس از حدود چهار ماه و چند روز زندانی بودن در زندان شهربانی کاشان و بعد از اینکه پروندهٔ آنها تکمیل گردید، برای محاکمه به تهران اعزام گردیدند. بر اساس نوشته روزنامه اطلاعات گروهبان سیدعباس صمیمیت به همراه سه نفر ژاندارم دیگر این پنج نفر را از زندان شهربانی کاشان تحویل گرفته و تحویل زندان شهربانی پایتخت دادند.
اندکی بعد و در مرداد ماه سال ۱۳۳۳ محاکمه این افراد آغاز شد که تا سال ۱۳۳۴ به طول انجامید و یکی از جنجالیترین و پرسروصداترین محاکمات انجام شده طی آن سالها در پایتخت ایران بود. در جریان این محاکمات، موضوعات مربوط به «سید غضنفر» با عنوان: پیرمردی هشتاد و چهارساله که ادعا میکرد امام سیزدهم شیعیان است!، سوژهٔ بسیاری از نشریات و روزنامههای کشور بود و اخبار زیادی دربارهٔ سوابق اقدامات و پیشینهٔ اعمال و ادعاهای سیدغضنفر در این نشریات به چاپ میرسید.
در یکی از آخرین جلسات دادگاه، حال سید غضنفر به طور ناگهانی دگرگون شد و به نوشته تهران مصور به وی حال سکته دست داد و حالش منقلب شد و به اغماء فرورفت. بلافاصله پزشک و پزشکیار بر بالین او حاضر شدند و او را معاینه کردند و بعد ضمن تزریق آمپول تقویتی به وی، او را در بیمارستان زندان بستری کردند. این اتفاق در عصر پنجشنبه رُخ داد و گرچه حال سیدغضنفر تا غروب جمعه مساعد به نظر میرسید، اما ناگهان از غروب جمعه دچار وضعیت جسمانی بدی گردید و سرانجام در صبح شنبه در بیمارستان زندان چشم از جهان فروبست.
بر اساس رپرتاژ تهران مصور، سیدغضنفر قبل از اینکه فوت کند پرده از روی اسرار فعالیت هفتاد ساله خود برداشت. وی چند ساعت پیش از مرگ درحالیکه با خدای خود راز و نیاز میکرد و از کرده خود پشیمان بود، آهسته میگفت:
«خدایا!، بارپروردگارا!، مرا ببخش. مرا مشمول رحمت خود فرما، من گناهکار بودم و عدهای بیگناه به خاطر من کشته شدند. اگرچه من خود آنها را نکشتهام، امّا چون مریدان من، آنها که دست خود را به خون این بی گناهان آلوده کردهاند، اظهار میدارند که بخاطر من دست به این عمل زدهاند، پس من در پیشگاه تو گناهکار هستم!، پس ای خدای بزرگ! مرا ببخش. رنج و زحمت و زجری که من در خلال عمر خود در گوشه زندان متحمل شدهام، برای جبران گناهان من کافی است. من بد کردم. من که سالها از رفتن به حمام خودداری کرده و خودم را پیشوای یک عده مردم نادان معرفی میکردم، گناهکارم!، گناه مریدان من که آدم کشتند، به گردن من است، آنها بخاطر من جنایت کردند...»
پرستاری که بر بالین سیدغضنفر بود میگفت که او، بعد از گفتن این مطالب مدتی به حال اغماء افتاد، بعداً به هوش آمد و وصیت خود را کرد و اموال خود را به فقرا بخشید و سپس برای همیشه چشم از جهان فروبست.بر اساس رپرتاژ تهران مصور، هنگامیکه در صبح روز شنبه جلسه دادگاه تشکیل شد و خبر مرگ سیدغضنفر در جلسه دادگاه اعلام گردید، مریدان وی از شنیدن خبر مرگ امام و آقایشان بسیار متأثر شدند و ضمن کوبیدن بر سر و صورت خویش، با صدای بلند شروع به گریه و زاری شدید نمودند.
آنها آنقدر گریه کردند و بی تابی نمودند که حضار و تماشاچیان دادگاه را نیز متأثر ساختند. آنها مدام تکرار میکردند: «آقا از دنیا رفت!، با مرگ آقا کفّار بر ما چیره خواهند شد!...»
مهدیقلی آهسته و با چشمانی اشک آلود، درحالیکه دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرده بود، میگفت: «خدایا وسیله نجات و رهایی ما را از زندان فراهم ساز، تا بتوانیم مقبرهای برای آقا برپا کنیم...»
شیادی این فرد و نفوذش در میان معتقدانش به حدی بود که با وجود توبه و اعلام منحرف بودن در دادگاه، هوادارانش از وی دست نکشیدند، غضنفر در فاصله میان برگزاری دو دادگاهش به دلیل کهولت سن درگذشت، نکته جالب این بود که هواداران ساده اندیش وی، مرگش را باور نکردند!
-------------------------------------------------------------------------------------
این مطلب به طور کامل از ویکی پدیا کپی شده بود. اما نکته عجیب اینه تا همین چندین سال قبل هنوز هم در بسیاری از روستاهای ایران از این اقا به عنوان یک انسان بلندمرتبه نام برده میشه که رضا شاه خونشو ریخت...گروه های تند رویی مثل داعشو طالبان و ... خیلی هم عجیب نیستند، هرانسانی وقتی که تعصب و نادانی رو با هم داشته باشه حاضر میشه دست به هر جنایتی بزنه و وای به حال روزی که یه شخص قدرت طلب و بیرحم افسار این ذهنارو بدست بگیره
آگاهی واقعی و علمی و رهایی از خرافات تنها راه نجات یک انسان و در نهایت جامعس.