انسان در غاری تاریك بود، هیچ چیزی دیده نمی شد و تنها نشانه ها بودند...... نشانه آب، نشانه سنگ زیر پا، نشانه نسیمی خنك كه از انتهای غار به صورت می خورد و روزی مشعلی روشن شد، آتش قرمز همه چیز را روشن كرد، انسان دیوارها را دید، انتهای تاریكی را دید و سرانجام به سمت انتهای غار حركت كرد. هر چه بیشتر پیش می رفت، بیشتر در مورد پیرامون خود می فهمید. روشنی مشعل همه چیز را هویدا كرده بود,او به دنبال راه خروج از این غار می گشت,به دنبال ریشه خود و سرانجام همه چیز بر انسان آشكار شد,دیگر تاریكی مانع او نبود و انسان باور كرد كه بی نیاز شده، اما روزی كه باران مشعل او را خاموش كرد، بزرگترین حقیقت جهان هستی را كشف كرد...... تاریكی در درون او است و مشعلی نیست,كه او بتواند آن را روشن كند.
آخرین حضور 3 روز 18 ساعت قبل
عضویت از 10 سال 3 ماه قبل