تو ای مرز آباد ساسانیان
چه پیش آمدت کز فرومایگان
چنین خوار و بیمار و پژمان شدی
زبون و تباه و پریشان شدی
ز تازی چه دیدی که خود باختی؟
به بیگانگان خانه پرداختی
خوش آن دم که شاه و سپه داشتی
به بام فلک بیرق افراشتی
هزاران فسوس و فراوان دریغ
که خورشید تابان تو شد به میغ
شها از چه رو خاک پاک نیا
سپردی به چنگال اهریمنا
شده کشورش از عرب یکسره
ز هامون و دشت و زکوه و دره
همان شعله ی ایزدی شد خموش
نیاید سرودی ز اوستا بگوش
اگر چه تبه گشته کانون تو
فسردست با آن دل و خون تو
دل ما ز مهرت درخشان بود
چو برزین به یادت فروزان بود
بتیغ ار نمایندمان ریز ریز
به مهر تو خیزیم در رستخیز
جز این خاک و این کشور نامدار
به گیتی نماند کسی پایدار
آخرین حضور 31 دقیقه 51 ثانیه قبل
عضویت از 6 سال 6 ماه قبل
کاربر ویژه