نگاه من اما بر بی تفاوتی خودم و نسلم نسبت به نوسانات روزگار چندان همخوانی با پختگی که ناشی از گذشت سالیان است ندارد
***
تنها تصویر بیرونیاش یکیست، این پختگی یک پختگی اجباری بوده است، تو به جوایز روزگار بی اهمیت میشوی چون جایزه ای برایت وجود ندارد و بعد به مرور یاد میگیری که قبل از هیجان محکم باشی تا باد ناملایم کمتر تکانت دهد.
***
وقتی هیجان و شور و امید بیست سالگی و قبل از آن جایش را به تسلیم میدهد، برای بسیاری از هم نسلهای من این تسلیم در برابر سیستم بود و این که رضایت دهند رویاهایشان را همخوان کنند با آنچه که از آنان انتظار میرود
***
برای برخی دیگر که چون من این شکاف بین سلیقهشان و سلیقهی عمومی پرناکردنی مینمود، کرنش و تسلیم به معنای چشم پوشی کامل از این راه بود.
***
چه بسیار استعدادها را در این سالها دیدم که به یکی از این دوگونه تسلیم تن سپردهاند، پناه بردن به خلوت ، زندانی کردن رویاها، تجربه شکست مداوم و هرروزهی انزوای ناشی از ماندن در جزیره ای که از سرزمین اصلی جدا میشود
***
و از آن بسیار سهمگینتر و دردناکتر، تجربه افسونشونده این که آن سرزمین اصلی هم روز به روز در انزوای بیشتر از سرزمینها و جوامع دیگر جهان است. وطنت
آخرین حضور 2 ساعت 55 دقیقه قبل
عضویت از 2 سال 10 ماه قبل