در من انسانی بود که دیگر مرده. شور و شوق و احساس و شاعرانگی و خلاقیت جایش را به اضطراب و دلواپسی و افسردگی و دلمردگی داده. خوانندهی گرامی، از این صفحه فقط بوی آب کیر به مشامت خواهد رسید! اینها یادداشتهای مردیست که تلاشی مذبوحانه را برای فرار از سرنوشت محتومش که تنهاییست پی گرفته است.
من، در ۲۱ سالگی پاهایم را روی زمین احساس نمیکنم. این یعنی افکنده شدن جبری در جهانی که عقل سلیم، زندگی بر اساس قاعده و اجبار در آن را نمیپذیرد و خود را به مخمصهای به اسم آزادی دچار میکند. اختیار میتواند هراسناکتر از جبر باشد.
شاید هم من دارم زیادی فکر میکنم.
آخرین حضور 3 ساعت 38 دقیقه قبل
عضویت از 3 سال ۱ هفته قبل