ازین مارخوار اهرِمن چِهرگان
ز دانایی و شرم بی بَهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همی داد خواهند گیتی به باد
ازین زاغ ساران بیآب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
بدین تخت شاهی نهاده ست روی
شکم گرسِنه مرد دیهیم جوی
که نوشیروان دیده بود این به خواب
کزین تخت بپراگند رنگ و آب
چنان دید کز تازیان صد هزار
هیونان مست و گسسته مهار
گذر یافتندی به اروندرود
نماندی برین بوم و بر تار و پود
به ایران و بابل، نه کشت و درود
به چرخِ زُحل بَر شدی تیره دود
هم آتش بمُردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
شود خوار هرکس که هست ارجمند
فرومایه را بخت گردد بلند
پراگنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
به هر کشوری در ستمگارهای
پدید آید و زشت پتیارهای
نشان شب تیره آمد پدید
همی روشنایی بخواهد پرید
ننگ بر کسانی که به اسم خدا و دین ظلم میکنن
ننگ به اسرائیل
ننگ به داعش
ننگ بر ظالمین با پرچم دین