"... آخر تصدّقتان! خدای ناکرده اسائه ادب نگردد، آنچه مرقوم فرمودید سراسر توجیهات بود! فدوی این رویّه را انتخاب نموده و باید بهایش را بپردازد. زندگی شرافتمندانه تاوان دارد. بله... لذت لاقیدی را متوجّهام، امّا بپذیرید هرکس بنا به درکش زندگی میکند. بنده که نمیتوانم روی شعورم پا بگذارم. فیالواقع این چارچوبها، خودِ مناند. شما هم نگران نباشید، خاطر مبارک جمع باشد بنده پیه بدتر از اینها را به تن مالیدهام. حالا چهار تا نوکیسه این وسط جفنگی بپرانند که آسمان به زمین نمیرسد. بخواهیم با این بادها بلرزیم که نمیشود! در این روزگار لاکردار پوستکلفت نباشی کلاهت پسِ معرکه است... "