J Tمنم ارتش پیرانشهر بودم،زمستونا از سرما کونمون پاره بود،منطقه ای هم که نگهبانی میدادم بیابون بود تک و تنها بودم،از ترس گرگ و سگ میریدم،دقیقا تا کمر داخل برف راه میرفتم موقع نگهبانی،وقتی هم مه میومد تا ۵ متری جلومو هم نمیدیدم،فاصله خوابگاهمون با جایی که نگهبانی میدادم نیم ساعت راه بود،از خواب پا میشدم نیم ساعت داخل برف که تا کمرم بود پیاده میرفتم میرسیدم به محل نگهبانی،بعضی وقتا هم ۱۰ ۱۵ تا سگ همزمان دنبالم میکردن که خدا رو شکر گازم نگرفتن