J HouNجوونی.. نه خیلی خوب.. نه خیلی بد.. خداروشکر..
ولی وقتی اون تیکش رو گفتی ک دلم میخاست ی کارایی رو انجام بدم و ی چیزایی تو دلم مانعم شدن شدیدا ناراحت شدم..
خیلی چیزا هست ک میخاستم انجامش بدم.. تو سنش.. تو موقعش.. ولی شد مگه..
بحث دانشگاه شد اینجا.. 2 واحد ادبیات داشتم.. موضوع کنفرانسم رباعی های عمر خیام بود.. شاعری ک عاشقش بودم..
میخاستم با اون شور شوق ک برا خودم میخوندم تو کلاسم بخونم.. ولی آخرش.. خوندن ک هیچ برگه ی کنفرانسمو سر جلسه دادم ب استاد.. آخرشم نوشتم ک خیلی دوس داشتم شاعرانه بخونم تو کلاس.. ولی بعضی چیزا نمیشه..
هوف
پر کن قدح می ب کفم درنه زود
تا باز خورم ک بودنیها همه بود..
موفق باشی رفیق