پدر خواندهمن یه بار راهنمایی خوب سنم کم بود
تخمه خریده بودم و صندلی آخر به همراه رفیقم دو تایی نشستیم سر کلاس تخمه خوردیم بعد جلوییمون سیوشرت پوشیده بود که کلاه داشت کلاه اینو گذاشتم رو میز و آشغال تخمه ها رو ریختیم توش شاید یه ساعتی تخمه خوردیم و آشغالاش ریختیم تو کلاه این
بعد موشانبا داشتیم که تخمه ها توش بود به رفیقم گفتم تخمه ها تموم شد آشغالا رو از کلاه این طرف میریزیم تو موشانبا
زد یه دفعه معلم به همین یارو گفت بیا پای تخته
این هم بلند شد آشغال تخمه ها ریخت رو بچه ها راه هم میرفت بدتر شد و تا به معلم رسید یه دفعه خالی شد
من و رفیقم فرستادم پیش ناظم اون دیوس هم برداشت یه جارو و تی داد اومد خودش هم بالاسرمون کل مدرسه رو گفت باید تمیز کنیم بالای 10 تا کلاس و راهرو و همه چی