يه بار يه بازي داشتيم با يه تيم از تبريز كه خيلي قوي بودن
بازيكناي ما هم همه با استعداد بودن و كلا هر تيم رو مچاله مي كرديم.
مربي ما اسمش رضا بود همسن ما با رئيس تيم درگير شد اينو انداخت بيرون جاش يه بهنام نامي رو اورد كه خيلي ترسو بود.
روز بازي،اين ترسيد گفت بكشيد دفاع فقط گل نخوريد.
بازي شروع شد.دقيقه ١١،يه پاس از من رسيد به دوستم رامين اونم ارسال كرد توپ رو امير با كله زد تو گل ١-٠ جلو افتاديم.اونا داشتن حمله ميكردن
چس نمي يام توپ رسيد به من منم وفتم يه نفر جلوم بود اونم دريبل كردم زدم تو گل شديم ٢-٠،هيچوقت اون خوشحالي كه مثه اينزاگي از ذوق كردم يادم نميره.
نيمه اول ٢-٠ تموم شد و ما برديم.
بين دو نيمه باز اين بهنام سسخل اومد گفت بچه ها عالي بوديد اما ديگه بكشيد دفاع،ما هم كشيديم دفاع بازي شروع شد.
دقيقه ٤٩ گل اول رو خورديم.ديگه واقعا توپ به من و امير و مرتضي نمي رسيد.بازم دفاع كرديم طرف فك ميكرذ سيمئونه هست.دقيقه ٦٠ دومي رو خورديم.
بازم دفاع كرديم دقيقه ٦٧ بازي ٣-٢ شد.بعد اون گل،من بدبخت زود جوش زن قلطي كردم با دو پا رفتم رو پاي بازيكن خوبشون(شماره ٧ بود اسمش يادم رفته)داور هم اومد قرمز رو داد اونقد بد تكل زده بودم خودم داشتم مي رفتم😂
بعدش يكي ديگه هم خورديم و ٤-٢ باختيم بازي رو كه اگر رضا بود ٤-٠ مي برديم
امان از مربي ترسو مثه الگري و گتوزو و والورده
اينجور ادما هيچ گهي نميشن