امروز تو سایت نبودم شاید بچه ها امروز کار کرده باشن گفتم اگه کسی ندیده ببینه
به گزارش وبسایت نود، از بوشهر تا روستای محمد کاسبی زاده حدود 30 دقیقه با ماشین، راه بود. چاهکوتاه جزومعدود مناطق سرسبز استان بوشهر به حساب می آید. آدرس مغازه او سرراست بود و شکل و شمایل آرایشگاهش از چند صدمتری نسبت به الباقی مغازه ها، متمایز بود. چند بنر بزرگ و قدی از روبرتو باجو به کمک داربست، بیرون مغازه نصب شده بود. دو مغازه کنار هم قرار داشت که یکی از آنها به آرشیو هواداری محمد تبدیل شده بود و دیگری آرایشگاه او بود که خود آن مغازه، اتاق انتظاری داشت پر از عکس های "دمب اسبی ایتالیا".
مهمترین نکته محمد ونیز این بود که شو اجرا نمی کرد. معمولا در این جور مواقع شخصی که قرار است درباره علاقه ویژه اش صحبت شود کمی غلو می کند و همین باعث مصنوعی شدن روایت می شود اما محمد قصه ما اصلا اینطور نبود. او خود خودش بود. یک عاشق محض که رفتارهایش برای آدم های عادی، غیر معقول جلوه می داد. با این حال اهالی محل به شدت دوستش داشتند و مدام از ما می خواستند تا کاری کنیم به آرزویش برسد. درب مغازه و کلوب هواداری اش باز بود و اهالی روستا در آن رفت و آمد داشتند. مطمئن بودم که آن اتفاق دوست داشتنی برای روبرتو باجوی وطنی رخ می دهد چون به خلوص نیت و خواسته او ایمان داشتم.
حدود 24 ساعت بعد از پخش آیتم محمد در برنامه فوتبال 120 پنجشنبه، والنتینا باجو، دختر روبرتوی بزرگ ویدیوی مربوط به آیتم محمد ونیز را در صفحه اینستاگرام خود استوری کرد. چند ساعت بعد نوبت به گازتا دلواسپورت رسید تا یک گزارش ویژه از مرد 39 ساله بوشهری تهیه کند و او را یک گام دیگر به آرزوی دیرینه اش نزدیک کند. MSN و همچنین سایت Goal هم گزارش هایی را روی خروجی خود قرار دادند.
روبرتو فازیو گزارشگر گازتا دراین گزارش نوشته است: «روبرتو باجو یک اسطوره است. یک تمثال که می تواند مرزهای جغرافیایی را پشت سر بگذارد. تصویر "دمب اسبی" و استعداد ناب او باعث شده تا عاشقان زیادی در تمام دنیا داشته باشد. یک قهرمان که می تواند هرجایی و در هر زمانی جشن بگیرد و داستان باورنکردنی محمد دشتی زاده شهادتی خواهد بود بر این مساله».
آرزو
محمد در منطقه داخلی در بوشهر به نام چاهکوتاه زندگی می کند. او یک آرایشگر است و یک آرزو دارد: ملاقات با روبرتو باجو؛ اسطوره اش. بیش از یک رویا، یک حرفه واقعی و تقریبا یک علاقه بیش از حد و اندازه. محمد تیشرت روبی را بر تن می کند. موهایش را شبیه او کرده است. او ادعا می کند که شبیه روبرتو است. او هر سال تولد دمب اسبی را جشن می گیرد. محمد گفت: وقتی هیجان زده می شوم چشمانم مثل روبرتو سبز می شود.
چه عشقی
در گفت و گو با یک برنامه تلویزیونی گفت که عشق و علاقه اش فقط به روبرتو باجو نیست و عشق او به ایتالیا و تیمهای ایتالیایی هم هست. او تعداد زیادی لباس ایتالیا و تیمهای ایتالیایی را همراه خود دارد. او همچنین یک خیاط است و بعضی از این لباس ها و شال ها را خودش دوخته است.
این رویا به حدی قوی است که محمد را به انجام هر کاری سوق دهد. او فقط به این فکر می کند تا به بت خود برسد. مثل همان زمانی که در فرودگاه تهران دو شبانه روز خوابید و سفری چند هزار کلومتری را به جان خرید تا نامه اش را به دست پیرلوئیجی کولینا برساند. شاید آن نامه به دست روبرتو باجو برسد.
تقاضای بزرگ
چه کارهایی که برای دیدن قهرمانتان انجام نداده اید! محمد ازدواج نمی کند تا روزی که بتواند با روبرتو باجو ملاقات کند و با او دست بدهد. چه کسی در بین فوتبالدوستان هست که دوست نداشته باشد روبرتو باجو را ببیند؟ ما متقاعد شدیم که محمد با این داستان عجیب، لایق و شایسته دیدار با باجو و همچنین نامزد آینده اش است. روبرتو! تو چه کار میکنی؟
گویا تا وصال مجنون بوشهری به لیلی ایتالیایی اش راه زیادی باقی نمانده است. محمد ونیز می تواند روبرتو باجو را از نزدیک ببیند. با او دست بدهد و به قول خودش گریه یا غش کند. البته که او بعد از این اتفاق باید به قولش هم عمل کند. او قول داده ظرف یک هفته بعد از دیدار با باجو، ازدواج خواهد کرد. وقتی از او پرسیدم کسی را هم زیر سر دارد یا خیر گفت: کسی را سراغ ندارم اما مادرم هر وقت به نانوایی می رود و در صف نان سنگک، دختر خانمی جایش را به او می دهد خوشش می آید و آن خانم می گوید تو باید عروس من بشوی! احتمالا باید با یکی از کسانی که نوبتشان را به مادرم می دهند ازدواج کنم.