مطلب ارسالی کاربران
معرفی فیلم سینمایی دکتر ژیواگو
کارگردان: دیوید لین
بازیگران: عمر شریف. جولی کریستی جرالدین چاپلین. راد استایگر. آلک گینس
خلاصه داستان: فیلم به ظاهر داستان زندگی پزشکی شاعر به نام یوری ژیواگو و عشق جاودانهاش لارا است اما در واقع آینهای از جامعهٔ روسیه درگیر انقلاب در نیمهٔ اول قرن بیستم است. مصائبی که ژیواگو دچار آن میشود، درد و رنجی است که طبقهٔ متوسط روسیه در دوران زمامداری استالین و پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به آن مبتلا میگردد. جوایز: موریس ژار، دریافت اسکار بهترین موسقی فیلم در سال جوایز ۱۹۶۵
نکاتی در مورد فیلم: پاسترناک در سال 1915 این داستان را شروع کرد، اما سال 1956 آن را تمام کرد. این رمان از روسیه به بیرون قاچاق شد و در غرب انتشار یافت. سازمان سیا به طور کاملا محرمانهای تلاش کرد تا کمیته انتخاب برنده جایزه نوبل را مجاب کند که جایزه نوبل ادبی را در سال 1958 به پاسترناک اعطا کند. پاسترناک از قبول این جایزه خودداری کرد. زیرا به او گفته بودند که اگر این جایزه را قبول کند، دیگر اجازه ورود به خاک روسیه را نخواهد داشت. دکتر ژیواگو در سال 1988 در روسیه چاپ شد و سال 2006 نیز یک مینی سریال از روی آن ساخته شد. در ابتدا پیتر اوتول انتخاب اصلی لین برای ایفای نقش ژیواگو بود. کارلو پونتی، تهیهکننده ایتالیایی فیلم، میخواست همسرش سوفیا لورن نقش لارا را بازی کند ولی لین مخالفت کرد. جین فوندا انتخاب لین برای نقش لارا بود. بعدها فوندا از بازی نکردن در این فیلم ابراز پشیمانی کرد. انتخاب جولی کریستی برای نقش لارا، پیشنهاد جان فورد به لین بود. بعد از اکران فیلم در سال ۱۹۶۷ مدل لباس فیلم مد شد و تعداد زیادی از والدین نام نوزادهای دخترشان را لارا گذاشتند. دیوید لین، ساخت دکتر ژیواگو را پذیرفت، چون بعد از کارگردانی یک محصول بسیار موفق مثل لورنس عربستان، میترسید به عنوان سازنده فیلمهای مردانه اکشن شناخته شود. پس سراغ یک پروژه احساسی اساسی رفت. دیوید لین اجازه فیلمبرداری در روسیه را نیافت و سکانسها را در اسپانیا و فنلاند فیلمبرداری کرد.
یادداشت فیلم دکترژیواگو: هنگامی که "دکتر ژیواگو" اثر دیوید لین در سال ۱۹۶۵ اکران شد، با واکنش سرد منتقدان مواجه گردید و آن را تلفیقی نامناسب از تصویرسازی انقلاب و بازسازی روسیه با داستانی عاشقانه خطاب کردند. "لین" به چینش استادانهی صحنه، صبر ستودنی در برابر طبیعت و تغییرات آبوهوایی و کارگردانی هنری خیلی دقیق زبانزد است. اما به نظر "پاولین کیل (منتقد آمریکایی که از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۹۱ برای هفتهنامهی نیویورکر نقد مینوشت)" «روش او ابتدایی است. کسانی او را تحسین میکنند که با دیدن صحنهای روی آب یا اسبی رنگی برای سواری به وجد میآیند.» به نظر من گاهی اوقات نظرات این اشخاص قابل درک است. من قبول دارم که قصهی "دکتر ژیواگو" گاها سرگردان است و کاراکترها بیدلیل دستخوش تغییرات ذاتی و شخصیتی میشوند. و نمیتوان آنچنان که باید به ژیواگو و عملکرد قدرتمند اما سردرگم "عمر شریف" بها داد. قبول دارم که هیجان فیلم به حاشیه رانده شدهاست (شرارت و عیاشی "راد استایگر"، جلوهی موقر "تام کورتنی" انقلابی). البته قطعهی "تمِ لارا" ساختهی "مائوریس ژار" مرا همانند "ماتیلدای رقصان (آهنگ فولک استرالیایی)" دیوانه میکند. "دکتر ژیواگو" بعد از گذشت ۳۰ سال در دید عموم جانی دوباره گرفت و اکنون از آن به عنوان نمونهای از یک عاشقانهی باطراوت و خوشساخت کلاسیک نام میبرند و تماشای این درام تاریخی بدفرجام، اغواکننده به نظر میآید. برای مثال، صحنهی درخشش ستارهی سرخ بر فراز تونل تاریکی که کارگران داخل آن میشوند را به یاد آورید. یا آن صحنهای که شاخههای چنگال مانند درخت بر روی شیشهی یخ زدهی اتاق کودک ضربه میزنند. سواره نظام، پیاده نظام بلشویک را میپایند. یا دانههای شفاف برف روی گلها و گل هم در چهرهی "لارا" محو میشود. "دیوید لین" توانست با استفاده از لوکیشنهایی در اسپانیا و کانادا، "مسکو" و حومه را در زمان انقلاب روسیه بازسازی کند(منظرههایی وسیع با یک ریل قطار در امتدادش). او با وجود تمام سختیهای تصویربرداری در برف (چه مصنوعی چه واقعی)، زحمت ساخت سکانسهای کلیدی در زمستان را به جان خرید. لحظهای در فیلم وجود دارد که "ژیواگو" و "لارا" با وجود برف و سرمای فراوان وارد یک ویلای متروکه میشوند. اینجاست که شما مبهوت از طراحی صحنه، در برابر زیبایی آن سر تعظیم فرود میآورید. دو ساعت اول این فیلم ۲۰۰ دقیقهای، بهترین و شخصیترین بخش آن است. "راد استایگر" در نقش "ویکتور کوماروفسکی" سرمایهگذار رذل که برای اهدافش همه را قربانی میکند، یکی از بهترین نقشآفرینیهای دوران حرفهاش را گذراندهاست. "ژیواگو (عمر شریف)" بینشی از طریق ازدواج اولش با زنی ثابتقدم و وفادار به نام "تونیا (جرالدین چاپلین)" کسب کردهاست. او اولین بار "لارا" را هنگام ملاقات با مادر در بستر مرگ میبیند و بعدها هنگامی که لارا وارد یک مجلس عروسی شده و به کوماروفسکی شلیک میکند. "ژیواگو" با سردی خطاب به کوماروفسکی: «چه بر سر دختری مانند او میآید وقتی مردی مانند تو کارش با او تمام شد؟» . پاسخ خونسردانهتر است: «به او علاقه داری؟ او (دختر) را به تو میدهم- به عنوان کادوی عروسی». این وسواس عشقی ژیواگو توجیه اخلاقی مییابد، وقتی او با لارا که اکنون یک پرستار قهرمان در جنگ است، برخورد میکند. بعد از تماشای دوبارهی فیلم، چندان کاراکتر چاپلین را درک نکردم.شاید اگر بخواهم واقعگرا باشم، لارا باید پیشنهاد کوماروفسکی مبنی بر نجات جان خود و فرزندش را قبول میکرد. صحنهی پایانی که ژیواگو سرگردان در خیابانهای مسکو به دنبال آن زن است، سوزناک است. بله فیلم، باطراوت و احساسی است و البته آن قطار به اندازهی کافی واقعی به نظر میرسد!