سلام
زمان سرایش این غزل هم برمیگرده به بیش از چهار سال پیش که دانشجوی شهرکرد بودم:
خواستم پنهان شوم، ویرانه ای پیدا نشد
آخرش چرخِ فلک، وفقِ مرادِ ما نشد
از گل و شمع و دل و پروانه می گفتم سخن
عاقبت اما کسی با حرفِ من شیدا نشد
روزگاری خانه ای در باغِ گل می خواستم
گل شد و باغش شد و خانه شد و زیبا نشد
امشبم یلدای بی پایان شده...، اما چرا؟
از زمستان بارها پرسیدم و فردا نشد
شعرِ باران خواندم و تا آسمان ها پل زدم
خوب شد بینِ من و رنگین کمان دعوا نشد
گرچه این بار آینه مغلوبِ چشمانم شده
خواستم آیینه را رسوا کنم، اما نشد
رفتم از شهر و دیارم تا بنالم از خودم
سینه را آهی نبود و سهمم این سودا نشد
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یک نگاه کوتاه: توی این بحث کوتاه میخوام چیزی رو ثابت کنم. البته از منظر خودم. پیش فرض اینه که خدایی وجود داره ( چون خیلیا به دلایلی هنوز به وجود خدا اعتقاد ندارند. بماند که ایمان من و امثال من چقدره و اینکه اصلا ما داریم در ارتباط با چه خدایی حرف میزنیم. خلاصه اینا بماند که خیلی خیلیم مهم هستن).
خب، فرض میکنیم خدا وجو داشته و داره. از همون اول خدا وجود داشته و بجز خدا چیز دیگه ای نبوده. یعنی در واقع، هر آن چیزی که بوده خدا بوده ( همینجا بگم که مجبوریم به زبان دنیایی بحث کنیم و از قید زمان و مکان به ناچار استفاده کنیم، در حالی که این قیود اصلا قابلیت و ظرفیت استفاده توی این بحث رو نداره). خب خدا وجود داره و میخواد چیزی یا کسی رو خلق کنه. از کجا اونو خلق میکنه؟؟؟!!!
چون چیزی به غیر از خودش وجود نداره، قطعا از وجود خودش مخلوقات رو خلق میکنه. به تعبیری ما همون وجود خدا هستیم چون اصلا این بحث که ملات و ذات ما از غیر خدا خلق شده باشه از همه لحاظ باطل و محاله. خدا کیفی هست و بی نهایت. پس یک قسمت از اون هم بی نهایته و در ظرف کمیت نمیگنجه و قابل تعریف نیست. پس ما همون خدا هستیم و به تعبیری دم از بی نهایت میزنیم. در واقع تمام مخلوقات این قصه رو دارن. حالا چرا انسان با بقیه فرق داره بماند برای بحثای بعد. پس خلاصه همونه که منصور حلاج گفت: "انا الحق". یعنی من خدا هستم. البته این حرف رو بدون مقدمه و توضیح و برای هر کسی نباید زد.
پ. ن: اینها نظرات منه و امکان داره غلط باشه. واقعا سخته که بحث به این سنگینی رو توی چند خط نوشت....
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یک نکته فوتبالی:
هدف پیدایش فوتبال بازی کردن و فوتبال دیدن، چیزی به غیر از لذت بردن نبوده و نیست. درسته که باید از برد تیم محبوب خوشحال بود و از باختش ناراحت چون این جزء ذات فوتباله ولی همیشه هدف نهایی رو گم نکنیم. هر چی که فوتبال از سرگرمی خارج شد و به سمت صنعت و پول رفت، قاعدتا از میزان تاثیرگذاریش کمتر میشه چون در اصل هدفشو گم کرده. هوادراشم خیلی راحت ممکنه بدون در نظر گرفتن خیلی فاکتورا رفتارای نادرستی نشون بدن. اگر میخوایم ذات فوتبال رو دوست داشته باشیم و لذت ببریم، همیشه به هدف نهایی فوتبال فکر کنیم که همون سرگرمی و ایجاد محبته. اون موقع بازیکنا و تیم محبوبمونو از ته قلب دوست داریم و با یه باخت و چند تا اشتباه از اونا دلگیر نمیشیم. فوتبال جزئی از این دنیاست. باید همیشه بهش امید داشت حتی اگر دنیا و فوتبال توی مادیات غرق بشه، هنوز هستن آدمایی که پرچم عشق و محبت رو توی دنیا برافراشته نگه داشتن و توپ غیرت رو به تور ناامیدی میچسبونن
مخلص همگی