پروفسور 😎سال ۸۳_۸۴ ک مستاجر بودیم ...مادرم همیشه دختر صاحب خونه رو که دقیقا همسن بودیم درسش رو با من مقایسه میکرد( ممتاز و نفر اول مدرسه بود)
خیلی اعصبم خورد بود ازش
یه روز زن صاحب خونه با دخترش اومد خونمون
مادرم گفت برم برای خدیجه (دخترش) چایی بیارم
من گفتم میرم بیارم...رفتم چایی ریختم و توش رو پر از فلفل قرمز ریختم😂
بنده خدا چایی رو خورد و فقط مونده بود آتیش از کو...ش بزنه بیرون😁
آی دلم خنک شد😂😂