امروز دو تا از ماجراهای دوران دبیرستان رو تعریف میکنم:
ما توی دبیرستان با بچه ها خیلی پایه بودیم به حدی که:
مستخدم مدرسه، خودش ساندویچی بیرون مدرسه داشت. برای همین هر صبح از هر نوعی ساندویچ می آورد مدرسه. هات داگ 500 تومن، همبرگر و سوسیس 330 تومن، کالباس 200 تومن، کتلت و فلافل 150 تومن. خلاصه همیشه صف خیلی شلوغ بود. سال دوم دبیرستان بودم که یه روز یکی از بچه های کلاس با یکی از بچه های اول دبیرستانی سر صف و اینکه کی نوبتشه دعوا کرد. آخر بحث هم دوست ما همون جمله معروفو گفت: " صبر کن، زنگ آخر بهت میگم" البته چند تا لفظ دیگه هم گفت که اینجا از گفتنش معذورم😅😅
توی کلاس 30 نفر بودیم و دوستمون به همه گفت و به قولی یار جمع کرد. همه هم گفتن باشه، "پایه ایم". کلاس اولیا هم جمع شدن برای مقابله با ما. اینو بگم که از شانس من بدخت همیشه روبرومون کسی هست که ته خلافه. اون بچه کلاس اولی هم که طرف اصلی دعوا بود، خیلی خلاف و به اصطلاح بچه زرنگ بود و شاخشون بود. رفیق ما هم ریزه میزه. کلا توی نسل ما بچه های یه سال از خودمون کوچیکتر به طرز عجیبی گنده تر و گولاخ تر بودن ( از شانس کج ما😅)
توی کلاس ما هم بچه خلاف و اونایی که زیاد قمپوز در میکردن کم نبودن و انصافنم خیلیاشون شر بودن. دبیرستان ما توی شیراز توی خیابون ارم بود ( همون خیابونی که باغ ارم توشه). خلاصه زنگ آخر شد و حدود 20 نفر ما راه افتادیم و اونا هم از منتخب دو تا کلاس بودن و حدود 40 تایی میشدن ( همشونم گنده). رسیدیم سر ارم و قرار شد دعوا شروع بشه:
اون پسره که طرف اصلی دعوا بود و شر بود اومد توی سینه رفیق ما که چه ... خوردی؟؟؟!!!
منم رفتم طرف رفیقم و یه دفعه دیدم همه بچه های کلاسمون در رفته بودن و فقط 4 نفر مونده بودیم ( به جان خودم فقط ما 4 نفر بودیم روبروی 40 نفر). از 4 نفر یکیش من بودم، یکیش رفیقمون که مسبب دعوا بود، یکی از بچه ها که اسمشو نمیارم چون یکی از بهترین تکنوکارای ایران بود و چند تا حرکت تکنو هم رکورد دار ایران بود. یکی دیگه هم یکی از بچه ها که اونم قهرمان ووشوی کشور شده بود (سبک مبارزه) همون سال ( توی وزن 50 کیلو ). بقیه فرار کردن😅😂😂
برگردیم به دعوا که یه لحظه دیدم هوا پسه و ما 4 نفر بیشتر نیستیم. اون به دوستم گفت چه ... خوردی. اون رفیقمم نه گذاشت و نه برداشت و گفت: یه فحش داد و شروع شد. صحنه ای که من دیدم:
اون پسره با چند تا ریختن سر رفیقم و تا میخورد زدنش
اون رفیقمو که قهرمان ووشو بود، ریختن روی سرش و دست و پاشو گرفتن و تا میخورد زدنش
رفیق تکنوکارمو چنان با مشت و لگد زدن که دماغش شکست ( البته کج شد، نمیدونم واقعا شکست یا نه ولی خیلی بد خورد)
منم تا خواستم برم سراغ رفیقم که دعوا سرش بود یه لحظه چنان سگک کمربند خورد توی سرم که افتادم روی زمین و سرمو گرفتم و تا میخوردم، مشت و لگد نوش جان کردم.
اینا همش توی یه دقیقه رخ داد و دلشون سوخت و ولمون کردن و ما هم آش و لاش با آبخوری سر خیابون لباسامونو آب زدیم و از بی معرفتی بچه ها میگفتیم ( البته در اصل حماقت از ما بود به دلایلی).
از جزئیات میگذرم. فردا شد و بچه های کلاس سوم دبیرستان فهمیدن که چه بلایی سر ما اومده. اونا به طرز عجیبی از کلاس اولیا هم گولاخ تر بودن😂😂 ( فقط سر ما کلاس دومیا بی کلاه مونده بود). قرار شد زنگ آخر کلاس سوم و دوم متحد بشن و بریزن سر کلاس اولیای نامرد که ریختن روی سر 4 نفر بدبخت😅
خلاصه بیش از نصف مدرسه سر خیابون خاکشناسی جمع شدن ( خیابون بغل ارم). خدا خواست و گشت پلیس مشکوک شده بود و همون اول همه رو پراکنده کرد وگرنه معلوم نبود سر ما 4 نفر دوباره چه بلایی میومد چون حدس میزنم از شانسی که من داشتم و دارم بازم بقیه فرار میکردن و من میموندم و لشگری در پیش....
ببخشید دیگه طولانی شد و به خاطره دوم نرسیدم. فعلا در همین حد بدونید که توی اون سالا ما خیلی با هم پایه بودیم😂😂
ضمنا این قضیه برمیگرده به سال 84-85
مخلص همگی