یک غزل زیبا از یکی از دوستان قدیمی خوندم، که بیت اولش اینه:
ابری ست حالِ طبعم و دیوانِ شعرِ من...
خیس است از ترنّم بارانِ شعرِ من
و بلافاصله این بداهه رو نوشتم:
آباد می شود شب ویران شعر من
امشب ستاره ای شده مهمان شعر من
فکرم همیشه ختم به یاد تو می شود
شد باز نوبت تو و طوفان شعر من
در شهر آرزو قدمی با تو می زنم
هر کوچه می رسد به خیابان شعر من
مثل همیشه ماه نگاهش به سوی توست
گرم خیال توست، چراغان شعر من
ماییم مست و محو تماشای موی تو
اینست ماجرای پریشان شعر من
انگار شاعرانه ترین واژه ها کم اند
وقتی تو می شوی نمِ باران شعر من
تابستان 97
دلاتون همیشه بارونی، حال و هواتون همیشه ابری...