مثل باران شیوه ای داری برای دلبری
آسمان را با خَمِ رنگین کمانت می دَری
در حریرِ گیسوانت شهرِ شب گم می شود
روز را هم با نگاهی می خری و می بری
گاه گاهی قصه می گفتی برای خواب ها
خواب هم خوابید و دید از خواب ها زیباتری
شاعرم، شاید کمی افسانه می گویم ولی
از تو دارم هر چه دارم، مثلِ این افسونگری
ساحل از سودای مستی پا به دریا ها گذاشت
مثل من افتاده در دامت برای ساغری
واژه واژه می ستایم چشم هایت را و باز
می سرایم با نگاهت شعر های دیگری
شعر من پایان ندارد تا که مضمونش تویی
وقت هم تنگ آمد و باید بجویم دفتری
تابستان 94
ارادتمند...