موقع گفتن این غزل، حالم خیلی معمولی بود:
ابر آمد و صد حیف به باران نرسیدم
از کوچه گذشتم، به خیابان نرسیدم
یلدا تر از آن شب به خدا هیچ شبی نیست
یلدا شد و اما به زمستان نرسیدم
تن پوش بهاری و من از جنس خزانم
آغاز نبودم،که به پایان نرسیدم
چون کوه میان من و تو فاصله انداخت
شیرین شدی و من به تو ای جان نرسیدم
دل گفت: نمک گیر کنم شهد لبت را
می خواستم اما به نمکدان نرسیدم
دیوانه ترین بودم و آواره هر شهر
عاقل شدم و باز به سامان نرسیدم
در بندم و گیسوی تو در بند رهاییست
افسوس به آن موی پریشان نرسیدم
هر لحظه میان من و هر خاطره جنگ است
هرچند به هر خاطره آسان نرسیدم
برگرد که سختست بدون تو رسیدن
برگرد که این بار، فراوان نرسیدم
پاییز 96