و امروز چه کردیم که در صورت و معنی دادیم ز کف تربیت سرو علن را؟
نیکو نشود روز بد از تربیت بد درمان نتوان کرد به کافور، عنن را
بالجمله محال است که مشاطه تدبیر از چهره این پیر برد چین و شکن را
جز آنکه سراپای جوان گردد و جوید دروادی اصلاح، ره تازه شدن را
ایران بود آن چشمه صافی که بتدریج بگرفته لجن تا گلو وزیر ذقن را
کو مرد دلیری که به بازوی توانا بزداید از این چشمه، گل و لای و لجن را؟
هر چند که پیچیده بهم رشته تدبیر آرد سوی چنبر سر گم گشته رسن را
اصلاح زنا مرد مجویید که نبود یک مرتبه، شمشیرزن و دایرهزن را
من نیک شناسم فن این کهنه حریفان نحوی به عمل نیک شناسد لم و لن را
آن کهنه حریفی که گذارد زلئیمی دربیع و شری جمله قوانین و سنن را
طامع نکند مصلحت خویش فراموش لقمه بمثل گم نکند راه و دهن را
جز فرقه مصلح نکند دفع مفاسد آن فرقه که آزرم ندارد تو و من را
بیتربیت، آزادی و قانون نتوان داشت سعفص نتوان خواند، نخوانده کلِمن را