طرفداری- دورانی به یادماندنی را در برزیل سپری کردم. در آنجا چند فرد بزرگ را ملاقات کردم و دوست دارم به آنجا برگردم. هر روز صبح کنار ساحل کوپاکابانا بیدار میشدم؛ نمیتوان خواسته بیشتری از این داشت، مگر نه؟ متاسفانه در آن تورنمنت میشد مقداری انتظارات بالاتری از انگلیس داشت. خروج زود هنگام ما به عنوان تیم قعر نشین گروه پس از باخت مقابل ایتالیا و اروگوئه و کسب فقط یک امتیاز از سه بازی به ما یادآور شد که چیزی از پایه و اساس در فوتبال ملی ما ایراد دارد. اگر این مشکل حل نشود، تا ابد سرگردان خواهیم بود.
از یک جنبه، به نظرم فرصتی برای میدان دادن به جوانان را از دست دادیم. اگر روی هاجسون قبل از شروع مسابقات گفته بود: «این تورنمنت به بازیکنان جوان اختصاص دارد. انتظار قهرمانی در جام جهانی را نداریم ولی خودمان را برای یورو 2016 آماده میکنیم و من میخواهم جوانان تیم تجربه کسب کنند. برد، باخت یا مساوی اهمیتی ندارد و تا زمانی که شاهد پیشرفت تیم باشم، یعنی جام جهانی خوبی را پشت سر گذاشتهایم...» اگر این حرفها را زده بود، شاید با خوشبینی بیشتری میتوانستیم سراغ تورنمنت بعدی برویم. در مسابقه ابتدایی انگلیس مقابل ایتالیا، دیدن بازی بدون ترس جوانانی همچون رحیم استرلینگ، راس بارکلی، دنی ولبک و دنیل استوریج هیجان انگیز بود. رحیم استرلینگ مثل مهرهای به نظر میرسید که میتواند ما را برنده بازی کند. ولی در ادامه در عقب زمین غافلگیر شدیم و تیم از هم پاشید. ندیدن پیشرفتی در دو بازی بعدی، مرا ناامید کرد.
اما حتی داشتن چنین نگاهی به تورنمنت هم یک دید کوتاه مدت است. مشکلاتی که ما در بازی خودمان داریم، بسیار عمیقتر است. ما باید مثل آلمانیها و سایر کشورهای برتر دیگر، به فکر تیم زیر 14 و زیر 15 سال باشیم. در فوتبال چرخههایی وجود دارد و ما هم باید یکی برای خودمان بسازیم. به هلند نگاه کنید. قبل از شروع تورنمنت، همه کمترین شانس را برای آنها در بین کشورهای ممتاز قائل بودند ولی در نهایت ضربات پنالتی مانع راهیابی آنها به فینال شد. همه اینها از فلسفهای هلندی نشأت میگیرد که در طول سالیان توسعه داده شد و روی دانش فنی و پاسکاری تاکید میورزید. عملکرد هلندیها مستقیما به تاریخ و سنت فوتبالشان مرتبط بود. شاید این بار فوتبال جذابی به اندازه قبل بازی نمیکردند. اما هنوز هم از ایدههای خود مبنی بر پرورش جوانان، مربیگری و دکترین تاکتیکی پیروی میکردند. آنها به مدت چندین دهه در مورد فوتبال خود دیدی روشن و هوشمندانه داشتهاند و ما هم باید چیز مشابهی برای خودمان ایجاد کنیم.
در انگلیس، افراد تصمیم گیرنده در حوزه فوتبال در مورد این که باید فلسفهای برای خودمان تعریف کنیم تا به سود بازیکنانی که پرورش میدهیم باشد، به توافق رسیده اند. نباید خودمان را نسبت به هیچ ملت فوتبالی دیگری در موقعیتی پایینتر ببینیم. بازیکنان ما به اندازه بازیکنان هر کشور دیگری سریع، قوی و توانا هستند. از نظر تکنیکی بازیکنان خوبی در اختیار داریم اما آنها باید در سیستمی کارآمد قرار بگیرند که برای همه قابل درک باشد و از آن پیروی کنند. در حال حاضر بازیکنان باید از رده زیر 15، 16، 17، 18، 19، 20 و 21 سال به تیم اصلی برسند و در هر ردهای، هر سرمربی به سبک متفاوتی کار میکند. اتحادیه فوتبال در تلاش است تا تغییراتی اعمال کند ولی رویکرد آنها در این راستا اصلا بنیادی نیست.
به قهرمان دنیا نگاه بیاندازید. در آلمان طی 15 سال گذشته، باشگاهها و فدراسیون فوتبال برای پرورش جوانان و سیستمهای تاکتیکی با هم همکاری کردهاند چون همه میفهمند و توافق دارند که این به سود بازیکنان است و نتیجتا به سود باشگاهها و تیم ملی هم خواهد بود. ما به قضایا چنین نگاهی نداریم. لیگ برتر کاملا از ایدهها و افق دید اتحادیه فوتبال و سایر نهادها مستقل کار میکند. این مرزها حالا باید شکسته شوند. باشگاههای بزرگ علاقه ناچیزی برای همکاری با تیم ملی دارند. تمام چیزی که برای آنها اهمیت دارد، منافع خودشان است و صرفا به فکر پول هستند. هر باشگاه هویت و سبک بازی خودش را بدون فکر کردن به نحوه سازگاری آن با تیم ملی میسازد. اتحادیه فوتبال هم آنقدر زور ندارد تا سیاست گذاری کند و آن را به زیر دستیهای خود دیکته کند. پس انتظار من از آینده همان اتفاقاتی است که همیشه در فوتبال انگلیس رخ دادهاند. دچار سردرگمی میشویم و چیزهایی را در اینجا و آنجا تغییر میدهیم. این گونه نمیتوان نتیجه گرفت. در ابتدا باید میل به ناراحت کردن برخی افراد را داشته باشی ولی آنها را برای داشتن دیدی بلند مدت قانع کنی و سپس منتظر ثمره دادن این روند باشی. هیچ راهکار کوتاه مدت موثری وجود ندارد.
در تمامی سطوح امکانات لازم و مربیان خوب نداریم و فرصتی هم برای بهترین بازیکنان جوان فراهم نیست تا برای بازی کردن در بالاترین سطح، کسب تجربه کنند. دلیل پیوستن من به کمیسیون اتحادیه فوتبال گرگ دایک این بود که سفر کنم، با افراد مختلف صحبت کنم و چیزهای بیشتری در مورد کارهایی که سایر کشورها در حال انجام آن هستند، فرا بگیرم. آن کمیسیون قرار بود دو گزارش ارائه کند. مورد اول به خاطر این که توصیه میکرد لیگ جدیدی بسازیم تا به بازیکنان جوان حاضر در باشگاههای درجه یک تجربه بیشتری منتقل کنیم، شدیدا مورد مخالفت قرار گرفت. ولی هدف ما این بود که بحث ابتدایی را مطرح کنیم و به نظرم همین طور هم شد. گزارشی هم که بیشتر بر جنبه فنی تاکید دارد، در راه است و ما روی برخی از مشکلات خاصی که در مقایسه با سایر کشورها داریم، تمرکز خواهیم کرد.
برای مثال در کل انگلیس، فقط 639 زمین چمن مصنوعی وجود دارد که میتوان در هر آب و هوایی از آنها استفاده کرد. آلمان بیش از 5000 زمین این چنینی دارد. پیمایشی از سوی اتحادیه فوتبال در میان باشگاههایی در تمامی سطوح به این نتیجه رسید که 84 درصد پاسخ دهندگان میگفتند امکانات موجود ضعیف است. این مستقیما روی این که بچهها در چند تیم و در چه رده سنیای میتوانند بازی کنند، تاثیر گذار است. ما مربیان کمی در اختیار داریم و آنهایی هم که هستند، به اندازه کافی ماهر نیستند. اسپانیا 25 هزار مربی با مدرک A، B و حرفهای دارد. این رقم در آلمان 35 هزار است. ما فقط 6 هزار نفر داریم. در همه جا مربیگری مورد احترام است و ارزش زیادی برای آن قائل هستند. در آلمان و هلند، یک مربی در سطح پایه میتواند سالیانه 40 هزار پوند درآمد داشته باشد. این یک حرفه است. در انگلیس رقم پرداختی مناسب، 16 هزار پوند است؛ یعنی یک سرگرمی. ارتباط آشکاری بین این شاخصهها و کیفیت تیم ملی وجود دارد.
جنبه دیگر مشکل ما فرهنگی است. خیلی از مربیان ما به بازیکنان مستعد جوان میگویند چگونه باید بازی کرد، به جای که اجازه بدهند خودشان به طور طبیعی رشد کنند. در سایر کشورها همه چیز صرف پرورش دادن مهارتها، کنترل توپ و آگاهی میشود. تمام چیزی که من در سن رشد از کنار خط میشنیدم، به سختکوشی و تکل زدن مرتبط بود. یک تکل خوب اگر نه بیشتر از یک مهارت عالی، حداقل به اندازه آن تحسین میشد. تکل زدن بخش خیلی خوبی از این بازی است. اما برای من، مهارتها از هر چیزی دیگری اهمیت بیشتری دارند. بهترین بازیکنان کسانی هستند که بهترین مهارتها را دارند چون این چیزی است که در طول زندگی خود به طور انفرادی، ذاتی و غیر تعلیمی انجام دادهاند. مثلا کریستیانو رونالدو را در نظر بگیرید: به عنوان یک بچه، فوتبال خیابانی بی قاعدهای بازی میکرد. فقط و فقط بازی کرد چون این چیزی بود که دوست داشت. رونالدوی برزیلی، مارادونا، وین رونی، فرانک ریبری... همه اینها فوتبالیستهای خیابانی هستند و کسانی که به طور ذاتی و به سبک خودشان کار کردند.
اغلب در این رابطه با وین و کریستیانو صحبت کردهام. وین چند بار از این گفت که چگونه مربیان خواستار بازی کردن او در پست مشخصی بودهاند ولی جواب داده است: «نه، من میخوام در این پست بازی کنم چون اینجا بهترین کارایی رو دارم.». چنین افرادی از سن پایین ایدهها و شناخت مختص به خود را از فوتبال داشتند و میدانستند دقیقا در چه چیزی تبحر دارند. متاسفانه برخی مربیان به چنین چیزی به چشم یک تهدید نگاه میکنند و قدر آن را نمیدانند. در اورتون، وین را به حال خودش رها کردند. تلاش نکردند چیزی را به او تحمیل کنند ولی سایر باشگاهها در سایر مواقع چنین کاری میکردند. اورتون این ذکاوت را داشت تا بفهمد بازیکنی با پتانسیل بالا در اختیار دارد؛ آنها قدر آن را دانستند و اجازه دادند شکوفا شود و رشد کند.
همیشه در مورد فلسفه صحبت میکنم و توییت میفرستم. این روزها فلسفه فوتبال انگلیس چیست؟ فکر نمیکنم اصلا چنین چیزی داشته باشیم. هنوز همه چیز به چندین کیلومتر دویدن در ساعت و سختکوشی خلاصه شده است. سختکوشی هر فوتبالیستی باید ثمرهای داشته باشد. درک نمیکنم چرا اصلا و صرفا به خاطر سختکوشی مورد تمجید قرار نمیگیریم. مردم برای تماشا کردن بازی پول میپردازند، بنابراین حداقل کاری که از دست بازیکنان بر میآید، تلاش کردن است. چیزی که نیاز است، سختکوشی در قالب ساختار و فلسفهای خوب است.
در همین حال وقتی در باشگاههای برجسته مربیان خوبی داشته باشید که ایده روشنی از خواستههای خود داشته باشند، اوضاع میتواند به سرعت تغییر کند. نگاه کنید روبرتو مارتینز چقدر زود اورتون را از تیمی که عادت داشت از عقب زمین یا کنارهها توپ را برای مهاجم خود بفرستد، به تیمی تبدیل کرده است که در ورزشگاه امارات مقابل آرسنال مالکانه بازی میکند. برندن راجرز در یک فصل کلا لیورپول را دگرگون کرد. این یک الگوی متفاوت است: از بالاترین رده شروع کن و امیدوار باش تا به تمامی سطوح زیر 21، 19، 18 و تمامی گروههای سنی برسد. شاید بتوان این گونه کار کرد. اما نمیتوانم تصور کنم کل یک کشور از فلسفه یک باشگاه یا سرمربی، هر چقدر هم که موفق باشد، تبعیت کنند. یک رویکرد متحد باید از بالاترین سطح اتخاذ شود. ما به یک راهنما و رهبری صریح نیاز داریم. ما در حال پرورش دادن بازیکنان خوبی هستیم. اما اگر کسی نداند چگونه میتوان بازیکنان را به سبک هماهنگی در تیم ملی جا داد، چه فایدهای دارد؟ ترجیح میدهم تیمی مثل کاستاریکا داشته باشیم که بازیکنانشان را در کلاس جهانی نمیدانند.
بازگشت به خانه
میدانستم پس از جدایی از منچستریونایتد قصد دارم به بازی کردن ادامه بدهم اما نمیدانستم کجا. از سراسر دنیا پیشنهاد داشتم که خیلی از آنها اماکنی با اقلیمهای زیبا بودند. باشگاههای لیگ برتری هم دنبال من بودند. تا زمانی که هری ردنپ با من تماس گرفت، نمیدانستم چه کار باید بکنم. سپس همه چیز مشخص شد.
اماکنی در آسیا، خلیج و آمریکا برای گذراندن تعطیلات عالی هستند. اما آیا واقعا میخواستم در آن اماکن زندگی کنم و مشغول به کار شوم؟ در این باره مطمئن نبودم. هر چه بیشتر در این رابطه فکر کردم، به اطمینان بیشتری رسیدم که میخواهم به خانه برگردم. من قلبا یک پسر لندنی هستم. در منچستر دوستان خوبی پیدا کردم و همیشه با آنها در تماس خواهم بود. اما لندن جایی است که خانواده و قدیمیترین دوستانم در آنجا حضور دارند. به علاوه میخواهم بچههایم لندن را بشناسند و به تازگی خانهای ساختم که با قطار، 15 دقیقه تا لندن فاصله دارد.
در همین حال و هوا، هری تماس گرفت و از من خواست تا در کویینز پارک رنجرز به او ملحق شوم. اولین رییس من. مردی که احترام بالایی برایش قائل هستم. مربیای که در ابتدای کارم خیلی برایم زحمت کشید. ناگهان تصمیم خودم را گرفتم؛ نمیخواستم در جایی به جز لندن بازی کنم. اگر به آنجا نمیرفتم، خداحافظی میکردم. اندکی پس از امضای قرارداد، هری در نشست خبری گفت که دستمزد من «بسیار اندک» است ولی من چنین دیدی به ماجرا نداشتم. درست است که میتوانستم در جای دیگری دو برابر، سه برابر یا چهار برابر پول در بیاورم. اما هرگز پول انگیزهای برای من نبود. هرگز با این فکر از تختخواب پا نشدم که: «امروز چقدر پول در میارم؟» بلکه صبحها به این فکر بودم که: «امروز چه دستاوردی خواهم داشت؟» طرز نگاه من به ماجرا این است که در طول دوران حرفهای خودم، خوب پول در آوردهام. همیشه باور داشتم اگر خوب بازی کنم، پرداخت خوبی هم به من صورت میگیرد. اما آخرین چیزی که میخواستم، آمدن به کویینز پارک با انگیزه مادی بود. باشگاه طی سالیان اخیر چنین روندی را طی کرده و قراردادهای بسیار سخاوتمندانهای با بازیکنان امضا کرده است. نمیخواستم خودم هم در آن دسته بندی قرار بگیرم.
هری و ارتباط با لندن، تنها جذابیتهای این انتقال برای من نبودند. من خاطرات زیادی از کویینز پارک رنجرز دارم. در واقع کل خانواده ما خاطرات زیادی با این باشگاه دارد. برادرم آنتون برای این تیم بازی کرد و پسر عموی من لس هم در آنجا عضویت داشت. و البته اولین باشگاه من بود. زمانی که 11-12 ساله بودم، در یک بازی حذفی برای عمویم دیو در تیم بلومفیلد اتلتیک بازی کردم. یکی از استعدادیابهای کویینز پارک رنجرز به اسم سندی در آنجا حضور داشت تا بازیکنان حریفمان یعنی لانگ لین را زیر نظر بگیرد. اما در نهایت سه یا چهار بازیکن از تیم من از جمله خودم را انتخاب کرد. آن باعث شد چند سالی در کویینز پارک رنجرز و بیشتر زیر نظر مربی خیلی خوبی به اسم پل هاهورشم تمرین کنم. یکی از چیزهایی که در مورد این باشگاه دوست داشتم این بود که برای دیدن مسابقات تیم اصلی، به ما بلیت رایگان میدادند. آن دوران بازیکنان خوبی چون ری ویلکینز، کلایو ویلسون و آلن مک دونالد در این تیم حضور داشتند. پس از مدتی همان طور که در فصل فرانکلی توضیح دادم، فرانک لمپارد سینیور مرا متقاعد کرد تا به وست هم بپیوندم و باقی ماجرا هم که میدانید. ولی همیشه خاطرات خوبی از کویینز پارک رنجرز داشتم چون دوران خوبی را در آنجا سپری کردم. یکی از دوستانم در آن دوران نایجل کواشی بود که یک سال از من بزرگتر بود ولی هر دوی ما از یک محله میآمدیم.
زمانی که در وست هم یک نوجوان بودم، هری ردنپ این اعتماد به نفس را به من بخشید که خودم باشم و درون زمین تمام چیزها را امتحان کنم. به من آزادی عمل داد و مرا متقاعد کرد که یکی از بازیکنان تیم اصلی خواهم شد. سبک خاصی برای تمجید کردن داشت. در رختکن با یکی دیگر حرف میزد ولی به طوری که من هم بشنوم! مثلا به یکی از مربیها در مورد من میگفت: «لاغر اندام است ولی باور کن بازیکن خیلی خوبی خواهد شد.» یکبار در بازی مقابل لوتون اشتباه بدی کردم و پس از بازی او در وسط رختکن با یکی از دستیارانش این طور صحبت میکرد: «کاری نکرد، اصلا کاری نکرد! ولی عجب بازیکنی هست! سرعت بالایی داره. واقعا یک استعداده!» یک هفته بعد مرا به بورنموث قرض داد. من رغبتی به این انتقال نداشتم ولی گفت: «میری اونجا و وقتی برگردی، آماده بازی کردن در تیم اصلی هستی.» درست هم میگفت.
دوستش، مل ماشین، در آنجا سرمربی بود و او هم به هری شباهت داشت. قبل از اولین جلسه تمرینی کمی اضطراب داشتم ولی پس از آن در حضور تعدادی از بازیکنان به من گفت: «از این به بعد «ورزشکار ممتاز» صدایت میزنم! اسمت همینه. ورزشکار ممتاز!» آن حرکت اعتماد به نفس زیادی به من بخشید. فقط دو ماه آنجا حضور داشتم و 12 بازی انجام دادم ولی دوستان خوبی پیدا کردم، دوران خوبی در آنجا داشتم و هنوز با برخی افراد مثل جیسون بریست در تماس هستم. اما همه اینها برنامه هری بود تا مقداری تجربه اندوزی کنم. وقتی به لندن برگشتم، بلافاصله مرا در تیم اصلی قرار داد و از آن پس همیشه در آنجا بازی کردم. فکر میکنم برخی از مربیان از اهمیت تشویق کردن بازیکنان جوان مطلع نیستند. فقط یک نظر میتواند بسیار مفید باشد. برای مثال وقتی تری ونبلز سرمربی تیم ملی بود، من در یورو 96 صرفا برای تمرین کردن با بازیکنان به تیم ملی دعوت شدم. پس از یک جلسه تمرینی از کنار او گذشتم و بعد رو به من کرد و گفت: «اوه، پسر تو امروز محشر بودی.» در این حالت پس از برگشت به اتاقت میبینی که تمامی موهای بدنت سیخ شدهاند و با دوستانت تماس میگیری تا بگویی: «تری ونبلز، سرمربی تیم ملی انگلیس، چند دقیقه پیش به من گفت حیرت انگیز بودی. احتمال شانس رسیدن به ترکیب تیم رو دارم!»
هری تمامی بازیکنان ماهر را تحسین میکرد. او آنها را دوست داشت و قدرشان را میدانست. در تمرین میشنیدیم که به جو کول میگوید: «اوه کولی! عجب چیزی داریم اینجا! این پسر یک جادوگره!» هر حرکت تکنیکی را دوست داشت. همیشه به من میگفت: «نگران اشتباه کردن نباش. اشتباه کن ولی یک اشتباه را مدام تکرار نکن. میخوام ببینم چکار میکنی. تو عالی هستی...» در وست هم به انجام تمرینات یک در برابر یک عادت داشتیم و او همیشه مرا برابر پائولو دی کانیو قرار میداد... صدایش را میشنیدم: «برو پائولو، برو پائولو. شکستش بده، زود باش شکستش بده!» در واقع به نحو مثبتی مرا تحریک میکرد.
این که سرمربیها به بازیکنان جوان خود اعتماد به نفس ببخشند اهمیت دارد ولی همچنین باید بدانند چه زمانی آنها را به زمین برگردانند و متواضع کنند. هری در این زمینه هم بی نظیر بود. خیلی خوب است که هنوز آن شور و اشتیاق قدیم را دارد. تنها یأس من از گذشته این است که در دهه 90 همیشه انتظارات پایینی از وست هم برای کسب جام وجود داشت. این بیشتر به بازیکنان قدیمی و فرهنگ مستی بر میگشت ولی ذهنیت تیم همیشه روی فرار از سقوط متمرکز بود. اگر ذهنیت برنده بیشتر در باشگاه حاکم بود، میتوانستیم کارهای بیشتری انجام بدهیم. و شاید اگر در ابتدای دوران حرفهای خودم بیشتر آن ذهنیت را داشتم، فراتر میرفتم و به دستاوردهای بیشتری میرسیدم. ولی هری زمینه خوبی جهت شروع کار برای من فراهم کرد. دوست داشت بازیکنان خودشان را ابراز کنند و برخلاف مربیان دیگر اگر در زمین قصد داشتی خلاق باشی و اشتباه میکردی، هرگز تو را تنبیه نمیکرد. بنابراین من بدون ترس از بازی کردن رشد کردم. میدانم خیلی از بازیکنان در چنین جوی قرار نداشتند.
رویکرد انضباطی هری قطعا منحصر به فرد بود. هر گاه به دردسر میافتادم (هرگز جدی نبود ولی بعضا پیش میآمد) مرا به دفترش فرا میخواند و به عکس بزرگ بابی مور که پشت میز کارش روی دیوار آویزان بود اشاره میکرد و میگفت: «به نظرت اگه اون هم بود همین کاری که کردی رو میکرد؟ آیا اصلا در چنین شرایطی قرار میگرفت؟ من با آن آدم بازی کردم! این کسی هست که باید باهاش زندگی کنی. راه درازی در پیش داری ولی این استعداد رو هم داری که در این بازی دست به کار خاصی بزنی. نگاهش کن! اگه اون بود، چیکار میکرد؟ در این رابطه فکر کن!» همیشه از بابی مور صحبت میکرد و ما را به او ارجاع میداد.
در کویینز پارک رنجرز دیگر آن عکس را پشت میز کار خود ندارد ولی این باشگاه به نحوی شبیه وست هم آن دوران است. انگار به ریشه خودم برگشتهام. تقریبا انگار سوار ماشین زمان شدهام. یک تفاوت آشکار بین زمین تمرین کویینز پارک رنجرز در هارلینگتون و کرینگتون منچستریونایتد، پول است. یونایتد میلیونها میلیون روی تجهیزاتش هزینه کرد. ولی این حس قدیمی و سنتی را دوست دارم. از بچگی با زمین تمرین کویینز پارک رنجرز آشنا هستم. آن بوی خوش قدیم را دارد. برایم یادآور خاطرات است. طبیعتا اینجا خبری از استخر شنای منچستریونایتد نیست. ولی چندان به این مسئله توجهی نمیکنم و فقط امکانات متفاوت هستند. امکانات ابتدایی فراهم است و این تمام چیزی است که یک فوتبالیست نیاز دارد. همه امکانات لازم را داریم تا شنبهها فوتبال بازی کنیم.
یکی دیگر از مهبتها برای من، کار کردن دوباره با گلن هادل است. وقتی اولین جلسه تمرینی را اجرا کرد، نمیتوانستم از خندیدن دست بردارم. در حال آموختن بازی کردن با خط دفاعی سه نفره و چگونگی حرکت در زمین برای فضاسازی بود. او به خوبی هر کس دیگری که با او کار کردهام، طرح و برنامهاش را شرح میدهد. بعد کاری کرد که دقیقا مرا به یاد هجده سالگیام و زمانی که تحت هدایت او در تیم ملی انگلیس تمرین میکردم انداخت. دروازهبان ضربه بلندی به توپ زد و او با بیرون پایش توپ را کنترل کرد و بعد به صحبت کردن ادامه داد، به طوری که انگار اتفاقی نیافتاده است! بلند بلند میخندیدم چون یادم میآید وقتی سرمربی تیم ملی انگلیس بود، دقیقا همین حرکت را انجام داده بود: مهار توپی بلند، بدون این که توجه خاصی به آن داشته باشد. عجب کنترل توپی! عجب تعادلی!
در مورد نقش خودم، نمیخواهم ادعایی داشته باشم. اعمال بلندتر از هر چیزی گویا هستند و اگر افراد میخواهند کوشش، سبک بازی من، نگرش و اطلاعاتی که در اختیار دارم را فرا بگیرند هم که خیلی خوب خواهد شد. هری میداند چه چیزی میتوانم عرضه کنم و نیازی نبود که بگوید چگونه کار کنم. اگر چیزی ببینم یا لازم باشد حرفی بزنم، میگویم. اما خوش شانس هستم چون به تیم خوبی آمدهام که بازیکنان خواستار ارائه عملکردی خوب هستند. برخی از آنها را سالیان سال است که میشناسم. جوی بارتون که مثل خودم همیشه در حال توییت کردن است. دنی سیمپسون را از زمانی که به عنوان یک کودک در منچستریونایتد حضور داشت، میشناسم. من همراه و مقابل بابی زامورا، راب گرین و جرمین جینس در طول سالیان بازی کردم.
فشار کاری نسبت به چیزی که در منچستریونایتد به آن عادت داشتم، متفاوت است. اما هنوز فشار وجود خواهد داشت و من مشتاقم ببینم تا چگونه با آن کنار خواهم آمد و این که چگونه از جوانب مختلف روی من اثر میگذارد. طبیعتا اولین بازیای که دنبالش گشتم، مسابقه ما برابر منچستریونایتد بود. وقتی دیدم چهارمین بازی فصل خواهد بود، به صورت خودکار شروع به برنامه ریزی برای آن کردم: «آره، بازی سختی میشه. اونها تیم خوبی هستن و من مقابل تمامی دوستانم بازی میکنم. 0-0 نتیجه خوبی میشه ولی شکست دادنشون از اون هم بهتره.»
وقتی سن پایینی داشتم، هری خیلی به من کمک کرد. به من اعتماد به نفس بخشید و مرا باور داشت. دوست دارم این فصل به او کمک کنم. این که دوران کاری خودم را با او تمام کنم، مثل دور زدن یک چرخه است. داستان چگونه به پایان خواهد رسید؟ امیدوارم کویینز پارک رنجرز نجات پیدا کند و بتواند در لیگ برتر بماند. این گونه پایان خوشی خواهم داشت؛ این گونه پایان خیلی خوبی رقم خواهد خورد.