در میان برجهای سر به فلک کشیده، نبرد غولهای هزار سر، شکستناپذیر بایرن مونیخ و آرسنال، سرک کشیدن به خاطرات مهمترین رقابت دهه اول قرن 21 لیگ قهرمانان اروپا میان چلسی و بارسلونا، رقابتی پست مدرن میان منچسترسیتی و تاتنهام هاتسپر و .... این هفته در انبوه مسابقات اروپایی جدالی میان تیم ششم لیگ سوئد برابر تیم شانزدهم لیگ برتر انگلیس دری به سوی یک پلکان قدیمی میگشاید. پلههایی خاک گرفته از خاطرات 46 سال قبل، در بهار سال 1979. زمانی که فینال جام باشگاههای اروپا میان مالمو و ناتینگهام فارست برگزار شد.
با پایان دهه 70، گرد و خاک فرو نشسته بود. بایرن مونیخ و آژاکس فاتحان بلامنازع اروپایی آن دهه در سراشیبی بودن و اصلا به رقابتهای جام قهرمانان اروپا راه نیافتند. یوونتوس و لیورپول در همان دور اول و رئال مادرید در دور دوم حذف شدند تا در جمع 8 تیم برتر اروپا نشانی از غولهای آشنا پیدا نشود.
بازی مالمو و ناتینگهام فارست از نگاه رمانتیک و در ذهن داستان سرای شیفتگان فوتبال، نبردی جانانه میان قبیلهای از وایکینگها و رابین هود و دار و دستهاش بود اما طرفداران دنیایی مدرنتر مدام از فرمت برگزاری قدیمی رقابتها گله میکردند: چرا نباید ساز و کاری به وجود آید تا تیم ها و بازیکنان معروفتر را بیشتر در مسابقات ببینیم؟
فرمت مسابقات را عوض کنید...
دکتر فریدبرت بکر، نویسنده "کیکر" با آزردگی نوشت:
در بهترین حالت جنبه مثبت حضور فارست در فینال این است که یک باشگاه ناشناخته در سطح بینالمللی توانسته اینقدر سریع به تیم شماره یک اروپا تبدیل شود. با این حال حضور ناتینگهام فارست در فینال بیانگر رشد کیفی فوتبال در بریتانیا نیست.
. باید اعتراف کرد که بازی بد بود، و گاهی اوقات فاجعه. یک مورد کلاسیک از بازیهایی که "یک طرف نمیتوانست و طرف دیگر نمیخواست بازی کند" بود. یکی از کمهیجانترین فینالهای جام اروپا تا به امروز که اگر طرفدار هیچکدام از دو تیم و دنبال کننده فوتبال انگلیس نبودید مدام به ساعتتان نگاه میکردید.
یکی از اولین جرقههای تغییر در فرمت رقابتهای اروپایی و مطرح شدن این پرسش که آیا از منظر ورزشی و برای یوفا مهمتر از آن از جنبه مالی نباید کاری کرد تا نامهای بزرگ، باشگاههای مشهور و تیمهای ثروتمند برای مدت طولانیتری در مسابقات باقی بمانند؟
باشگاههای کوچکتر، ضعیفتر و فقیرتر باید خیلی زود کنار گذاشته میشدند. درست مانند زندگی واقعی و انسانهای کوچکتر، ضعیفتر و فقیرتر. بازی میان تیمی از یک شهر کوچک انگلیسی چیزی نبود که نامهای تازه وارد روی پیراهن تیمهای بزرگ و شرکای تلویزیونی و تجاری یوفا خواستار آن باشند.
لاستیکها و تیغها بخشی از زمین بازی بودند
. ناتینگهام در آن زمان حدود ۲۷۰ هزار نفر جمعیت داشت بسیار کوچکتر و ناشناخته تر از مادرید، لیسبون، میلان، گلاسکو، منچستر، روتردام، آمستردام، مونیخ و لیورپول. این شهر نه پایتخت بود و نه مانند میلان، یک مرکز مد. و برخلاف روتردام و لیورپول، نمیتوانست به داشتن یک بندر در سطح جهانی یا یک پدیده فرهنگی جهانی مانند بیتل ها افتخار کند. نه مثل گلاسکو یک کلانشهر اصیل بود و نه مانند منچسترزادگاه سرمایهداری. نه مثل آمستردام، که گاهی اوقات تقریباً با لندن برابری میکرد، مرکز فرهنگ بود و نه چون مونیخ به سرعت در حال تبدیل به یک پایتخت غیر رسمی مدرن در کشور.
ناتینگهام یک شهر صنعتی قدیمی بود که زمانی زمانی رونق داشت و اکنون کارخانههای قدیمی آن رو به زوال بود. ظهور قهرمان اروپا از چنین شهری در دوران ما شبیه افسانههاست. در 15 سال اخیر جام بزرگ نقرهای رنگ میهمان مادرید، پاریس و لندن، پایتختهای پر زرق و برق اروپایی و مونیخ، لیورپول و بارسلونا ابرشهرهای غولآسای فرهنگی، سیاسی اقتصادی بوده است. در سال 1973 نام ناتینگهام فرسنگها دورتر از از وقایع استادیوم سیتی گراند و بازی تیم دسته دومی ناتیگهام فارست بر سر زبانها افتاد: ولفگانگ رایترمن مردی از مونیخ و خالق انیمیشنهای سیندرلا، سفید برفی صد و یک سگ خالدار شمشیر در سنگ با همکاری کمپانی والت دیزنی داستانی از جنگلهای اسرار آمیز شروود در ناتینگهام را روی پرده سینما آورد. حالا همه ناتینگهام را به نام رابین هود میشناختند.
مردی از جنگل شروود میآید
جوانان ناتینگهام در جستجوی رابین هود بودند. در شب کریسمس سال 1975 و زمانیکه داستانهای داروغه ناتینگهام و پرنس جان و پرنسس ماریا شهرت جهانی یافته بود، در یک سالن رقص دود گرفته در ناتینگهام گروهی از جوانان سرخوشانه طوماری را میان مردم پخش میکردند. لانگ ایتون جوان 19 سالهای که شغلش فرش بافی بود، در آن طومار نوشته بود:
ما، امضاکنندگان زیر، از باشگاه فوتبال ناتینگهام فارست میخواهیم که برایان کلاف را به عنوان سرمربی منصوب کند»
طومار خیلی زود در سرتاسر شهر پخش شد و خیلی زود رابین هود از دل تاریخ مهآلود جنگلهای اطراف ناتینگهام، به سیتی گراند آمد. در ۶ ژانویه ۱۹۷۵ برایان هاوارد کلاف بود سرمربی ناتینگهام فارست شد.
تیم فارست که در رده سیزدهم جدول دسته دوم قرار داشت، شکست خانگی ۲-۰ مقابل رقیب محلیشان، ناتس کانتی، بدترین هدیه کریسمس باشگاه بود و تونی وودکاک، مهاجم آیندهدار تیم، در آستانه فروش به لینکلن سیتی. همچنین مارتین اونیل و جان رابرتسون هافبکهای تیم برای پرداخت بدهیها در لیست فروش بودند. آلن براون، سرمربی فارست قبل از کلاف، گفت:
بازیکنان میتوانستند یک هفته خوب کار کنند، اما نمیتوانستند آن را ادامه دهند. انگار ناامیدی در ذات باشگاه بود.
ورزشگاه سیتی گراند، عمارتی فرسوده از حلبی و چوب، تنها یک جایگاه مدرن داشت که آن هم لاجرم به دلیل آتشسوزی سال 1968 بازسازی شده بود.
دانکن همیلتون، نویسنده کتاب خاطرات برنده جایزه کلاف با عنوان «به شرطی که مرا نبوسی » گفت:
این باشگاهی بود که مطلقاً هیچ چیز نداشت.
در عرض پنج سال، فارست به باشگاهی در فینال مونیخ 1979 بدل شد که همه چیز داشت. با مربی که سه سال قبل دربی کانتی را در فصلی معجزهوار قهرمان لیگ کرده بود و پس 44 روز تلخ از لیدزیونایتد بزرگترین باشگاه آن زمان انگلستان طرد شده بود
کلاف پای به زمینی گلآلود گذاشته بود
لشکر نامنظم مهاجم دائمالخمر
در سال 1978 فارست قهرمان فوتبال انگلستان شد. در دورانی که سلطنت باب پیزلی و لیورپول در انگلستان آغاز شده بود. وقتی درا کتبر 1977 فارست به صدر جدول رسید کلاف جسورانه گفت:
لیورپول بهترین تیم کشور نیست، چون ما هستیم.
باب ویلسون، دروازهبان سابق آرسنال و کارشناس بیبیسی شده بود، به بینندگان برنامه «فوتبال فوکوس» اطمینان داد که
حباب فارست خواهد ترکید
یکی از روزنامهها از آنها به عنوان «رهبران موقت» یاد کرد. اما ناتینگهام فارست 4 سال پس از ورود کلاف و دستیارش تیلور با قهرمانی لیگ راهی مسابقات اروپایی شد. بازی دور اول و شکست لیورپول آغاز راه اروپایی آنها بود. راهی که بدون شکست تا فینال طی شد. لیورپول (۲-۰ و ۰-۰)، آاک آتن به مربیگری فرانس پوشکاش (۵-۱ و ۲-۱) ، گراسهاپرز تیمی که رئال مادرید را حذف کرده بود (۴-۱ و ۱-۱) و افسی کلن (۳-۳ و ۱-۰) تیمی که بالاتر از بایرن مونیخ قهرمان آلمان شده بود را شکست داده بود.
تیم کلاف ساده و بسیار بسیار بریتانیایی بازی میکرد. با سیستم ۴-۴-۲ از دل تاریخ فوتبال انگلستان. با وجود این سیستم روتین، تیپها و شخصیتهای عجیب و غریبی در آن تیموجود داشت مردانی که انگار شبیه یک لشکر نامنظم با شغلها ویژگیها و توانمندیهای متفاوت از گوشه و کنار شهر گرد هم آمده بودند.
پیتر شیلتون، که در طول ۲۰ سال ۱۲۵ بازی ملی انجام داده بود، تنها ستاره مشهور تیم بود. در مقابل شیلتون، یک خط دفاعی چهار نفره، سنگ بنای تیم بود. مردانی که در ۴۲ بازی لیگ در طول فصل 1977/78 تنها ۲۴ گل دریافت کرد. در سمت راست ویو اندرسون، که آنقدر خوب بود تا تابوی اولین بازیکن سیاهپوست تیم انگلیس را بشکند.
در سمت چپ فرد کلارک که در ۳۵ سالگی با بدنی آماده مثل مردان جوان میدوید، و در مرکز دفاع لری لوید بازیکن آزاد لیورپول با استعداد فوقالعاده در نبردهای هوایی و کنی برنز که ابدا بازیکن مشهوری نبود اما یکی از نمونههای بارز "سربازان کلاف بود" با موهای بورهمیشه چرب و دهانی بدون دندان که شبیه خوانندگان یک گروه هوی متال درجه سه در میخانههای محلی بود.
او در خیابانهای گلاسکو بزرگ شده بود و همیشه در مسابقات شرط بندی سگهای تازی وقت میگذراند و وقتی یک بار سوییچ ماشینش را گم کرده بود، به راحتی و با همان مهارت بازی در خط دفاع فارست، با سیم به سیم کردن ماشین را روشن کرده بود.
در مرکز کاپیتان جان مکگاورن حضور داشت که مانند کبوتر جلد کلاف در تمام دوران مربیگری او، از هارتلپول تا دربی و حتی لیدز کنار رییس بود. (برای آشنایی با فوتبال انگلستان خارج از لندن، منچستر و لیورپول باید زندگینامه او با عنوان "از بونس تا برنابئو" را بخوانید). و کنار مکگاورن، ایان بویر فوقالعاده از آن بازیکنان همهکاره، با اندامی متناسب و زننده گلهای کلیدی از جمله برابر کلن در بازی برگشت نیمهنهایی. دو نفری که جزو قهرمانان گمنام تیم بودند: وفادار، سختکوش و کاملا در خدمت تیم.
از آنجا که بازی فارست به شدت به سمت چپ متمایل بود (تقریباً همه حملات از طریق رابرتسون انجام میشد)، کلاف برای تقویت این جناح به سراغ خزانه کوچک باشگاه رفت و دستبردی بزرگ به آن زد: ترور فرانسیس اولین بازیکن بریتانیایی یک میلیون پونی راهی سیتی گراند شد. در سمت یگر زمین نیز جان رابرتسون مرد خاص تیم بود. او تنها گل بازی را در اولین پیروزی فارست در جام باشگاههای اروپا پایهگذاری کرد و در بازی دوم که با نتیجه ۱-۰ به پایان رسید، خودش گل پیروزی را به ثمر رساند. چیزی که او را به عنوان بزرگترین قهرمان تاریخ باشگاه فارست تثبیت کرد. اگرچه در چنین موقعیتهایی شانس نیز بی تاثیر نیست.
برنز، شیلتون مردان لشکر کلاف
حتی این دو این دو گل نیز لزوماً او را به یک بازیکن در سطح جهانی تبدیل نکردرابرتسون نزدیک به ۱۰۰ گل رقابتی برای فارست به ثمر رساند و همچنین چندین بازی برای اسکاتلند انجام داد.
با این حال، برجستهترین توانایی او، تواناییاش در ارسال سانترهای دقیق حتی تحت فشار شدید بود. به این ترتیب، او گلهای بیشماری زد و با وجود اینکه ظاهراً وینگر چپ بود، چیزی شبیه به بازیساز پنهان فارست بود. او از نوشیدن زیاد الکل لذت میبرد، بی آنکه اثری بر رفتار یا عملکردش داشته باشد؛ مثل دودکش سیگار میکشید و همیشه در حال خوردن برگر و سوسیس و سیب زمینی سرخ کرده بود. در نتیجه تقریباً هر کاری را که یک ورزشکار حرفهای باید از آن اجتناب کند، انجام میداد. در نتیجه، او شکم بزرگ و باسن حجیمی داشت که ماهرانه از آنها برای حفظ توپ و کنار زدن بازیکن حریف بهره میجست.
با این ویژگی، و همچنین شتاب شگفتآور سریع که در کورسها در چهار یا پنج متر اول از حریف جلو میافتاد (پس از آن به کندی یک لاکپشت بود)، تقریباً همیشه فضای لازم را برای خود ایجاد میکرد تا سانتر یا شوت کند. گل او مقابل هامبورگ کاملاً این ویژگیهای او را نشان میدهد و همچنین ثابت میکند که حریفانی که او را نمیشناختند، مانند منفرد کالتز به شدت رابرتسون را دست کم میگرفتند. امروزه، حضور کسی مثل «روببو» در یک باشگاه درجه یک غیرقابل تصور است. برایان کلاف هیچوقت سعی در تغییر یا اصلاح او نکرد. برعکس، او خطرناکترین مهاجم خود را همانطور که بود پذیرفت و با او شرط بست که اگر رابرتسون مصرف نیکوتین خود را کاهش دهد، او خودش هم نوشیدن الکل را کنار خواهد گذاشت.
در خط حمله نیز تونی وودکاک و گری برتلز، هر دو اصالتاً اهل ناتینگهام، با آزادی کامل بازی میکردند. اولی در ۴۲ بازی ملی ۱۶ گل به ثمر رساند. دومی، که در ابتدا یک بازیکن ثابت نبود، به تیم ملی نیز راه یافت اما سپس با یک انتقال اشتباه به منچستر یونایتد دوران فوتبال خود را نابود کرد. به جز این دو نفر در خط حمله نباید نباید آرچی گمیل اسکاتلندی زننده گل خارق العاده به هلند در جام جهانی 1978 و و مارتین اونیل اهل ایرلندی شمالی (که بعدها خود یک مربی موفق شد) را فراموش کنیم، که میتوانستند به همان خوبی بازی کنند، اما معمولا با کلاف اختلاف نظر داشتند.
در سمت دیگر میدان، مالمو نتیجه تلاشهای طولانی فوتبال سوئد در جمع بزرگان اروپایی در سالهای دهه 70 بود. اکثر استعدادهای جوان آنها در سنین پایین به خارج از کشور میرفتند در جام جهانی 1974 سوئد یکی از 16 تیم حاضر در رقابتها بود. خب حضور در جام جهانی در آن زمان ارزش والایی داش. همچنین کانی تورستنسن پس از درخشش در لیگ سوئد تنها بازیکن بایرن مونیخ قهرمان اروپای غیر آلمانی بایرن مونیخ در سال 1974 بود. حالا مالمو توانسته بود با ترکیبی از بازیکنان نیمه آماتور، 4 بازیکن به اسم اندرسون و البته یک مربی انگلیسی به نام بابی هاتون که فوتبال سوئد را متحول کرده بود به فینال در مونیخ راه یابد.
سوئدیها به دنیایی دیگر تعلق داشتند.
جشن قهرمانی؟ بگذارید از تعطیلات لذت ببرم
برخلاف ناتینگهام، مالمو به واسطه قهرمانیهای دائمی در لیگ سوئد پیش از این چندین بار در مسابقات اروپایی شرکت کرده بود و البته خیلی زود حذف شده بود. در پاییز ۱۹۷۵، این تیم نیمهحرفهایدر آلمان سر و صدا به پا کرد و با شکست نمایندگان آلمان شرقی، اف سی ماگدبورگ، در ضربات پنالتی، در بازی رفت دور دوم و بایرن، مدافع عنوان قهرمانی هیاهو به پا کرد. سرانجام این کانی تورستنسون سوئدی از بایرن بود که در بازی برگشت قلب هموطنان خود را شکست.
در 30 می 1979، 30،000 انگلیسی راهی مونیخ گرم و مرطوب در آغاز تابستان شدند. طرفداران از گرما به فوارهها پناه برده بودند.
مطلب مونیخ
تیم سوئدی مشکلات بزرگی داشت. حتی دو بازیکن 17 ساله را به میدان فرستادند و سعی میکردند تا حد امکان هر ده بازیکن را را پشت توپ نگه دارد. در سمت دیگر بازیکنان فارست، که در آن فصل یک مجموعه کوچک 15 نفری، ۷۴ بازی از جمله بازیهای دوستانهای که برای تأمین مالی تیم گرانقیمتشان ضروری بود برگزار کرده بودند به شدت تحت تأثیر شرایط آب و هوایی ناآشنا و خستگی یک فصل پر مشقت بودن که هیچگاه نتوانستند بازی پرفشار و هجومی خود را به حریف دیکته کنند.
تقریباً هیچ چیز در مورد مالمو برای انگلیسیها شناخته شده نبود. املین هیوز، کاپیتان لیورپول، با تحقیر سوئدیها آنها را در بهترین حالت همرده با یک تیم دسته سومی انگلیسی توصیف کرده بود. مالمو از این دست کم گرفته شدن بیشترین بهره را برد. آنها در شش بازی از هشت بازی خود جام باشگاههای اروپا در آن فصل، دروازه خود را بسته نگه داشته بودند و مؤثرترین سلاح آنها تله آفساید کاملاً تمرین شده بود که بازیکنان فارست حدود بیست بار در آن گرفتار شدند (ارقام دقیق در دوران بدون اپتا بین 15 تا 26 متغیر است).
با این حال، با توجه به کیفیتی که ناتینگهام در دفاع داشت، گلزنی برای مالمو ممکن نبود. واقعیتی که برای باب هاوتون، مربی جوان انگلیسی مالمو، که زمانی دستیار بابی رابسون در ایپسویچ بود، نیز روشن بود. اگر آنها میخواستند گل بزنند، باید منتظر اشتباه حریف میبودند. اشتباهی که به طور غیرمنتظره در اوایل بازی رخ داد. یان-اولوف کیندوال بسیار جوان، اولین و بهترین فرصت گلزنی مالمو را روی اشتباه برنزدر دقیقه هشتم از دست داد.
پس از آن ، تیم انگلیسی تقریباً به دلخواه خود بر بازی مسلط شد. رابرتسون به سبک همیشگی خود، دو بازیکن حریف را در جناح چپ پشت سر گذاشت و به سمت توپ را ارسال کرد. دروازهبان مولر در بیرون آمدن تردید داشت و به فرانسیس، خرید گرانقیمت تیم، که از جناح راست حمله کرده بود، فرصت داد تا توپ را از زاویهای نسبتاً بسته با ضربه سر به سقف دروازه بکوبد.
سپس ازیکنان فارست چندین موقعیت عالی دیگر را از دست دادند، شوت رابرتسون به تیر دروازه برخورد کرد و در حالی که سوئدیها در نیمه دوم گهگاه از لاک دفاعی خود خارج میشدند، اما فاقد قدرت تهاجمی لازم بودند.
پس از بازی جشنهای زیادی در ناتینگهام برگزار شد. شهر رابین هود، حالا با نام جدیدی در جهان بالاتر از پایتختهای اروپایی شناخته میشد و در حالی که کلافی در تعطیلات با خانواده راهی جنوب شده بود و بازیکنانش در میخانهها مشغول جشن گرفتن بودند، ایدههایی شوم در اتاقهای تاریک مدیران برندها و فدراسیونها میگذشت.... چطور میتوان از تکرار نبردی میان مالمو و فارست در یک فینال بزرگ جلوگیری کرد؟