Arian Victor2تقریبا میتونم بگم با این بند و گفته مخالفم...
شعر در نگاه سطحی شاید مجموعه ای از حروف و کلمات باشه که در قالبی تخیل گونه، از جانب شاعر فریاد زده میشه...
ولی اگر به جوهره شعر توجه بشه، چیزی نیست بجز تلاش حماسی گونه از از یک فرد که سعی در ملتزم نشون دادن خودش به تمام ایده آل های درونی و بیرونی داره... عشق همان جوهره وجودی شعر، دم از گرد همآمدن اندیشه میزنه، نه واحد گرایی نگرش ها...
فرق است بین در تنهایی به دنبال انزوا گشتن و در انزوا به دنبال جمع بودن...
شاعر منزوی میشه و شاید لز اعماق تنهایی سرودی سر بده، اما هرگز ستایش کسی رو برنمیتابه چرا که این ستایش ها چون دشنه ای بر قلب زخم خورده شاعر فرود میاد...
اسلحه در افق ایده آلی شاعر جایی نداره چرا که دنیا رو مکان مبارزه نمیبینه..
شاعر دنیا رو همه زیبایی میبینه و خودش رو ناموزون
شاعر سعی در همگن کردن خودش با تمام ذات هستی داره...
ولی در این راه درمیابه که تا در دل آتش معشوق که همون آتش درونی خودشه، ذوب نشه، به خواسته وجودیش نمیرسه...
به قول سعدی بزرگ:
.
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
.
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
آن را که خبر شد خبری باز نیامد