Sempre Nerazzuriیکی از دوستان احمق و الاغ برای شرط بندی تا فشنگ از پادگان برد بیرون و چون خیالش راحت بود که یکی از دژبان ها رفیقشه و علاوه بر رد کردن میتونه بیاره داخله کارشو انجام داد و با کمک رفیقش 2 تا فنگ جنگی و 1 دونه گازی آورد بیرون!
امان از دل غافل که اون رفیق دژبانش سر یه قضیه ی دیگه 48 ساعت بازداشت میشه :)))))
خلاصه من که خبرو شنیدم و شیفتم تموم شده بود این خبرو بهش دادم و این رفیق ما موند و 3 تا فشنگی که اگه تا ساعت 12 ظهر سرجاشون نباشن ، خودشو پاسبخش به چوخ میرن چون ساعت 12 بازدید بود
خلاصه ش کنم اون رفیقم مثل سگ ترسیده بود چون میدونست اگه بخواد وارد بشه تا فیها خالدونشو میگردن و پیدا میکنن فشنگ هارو .. کلا فشارش افتاده بود وقتی رفتم پیشش!وقتی دیدم وضعیت اینه فشنگ ها رو ازش گرفتم و رفتم قبل از پادگان از یه راه تخمی تخیلی کنار صخره و دریا رد بشم!اولش میگفتم نهایتا عمقش یکی دو متر باشه ولی یه ذره که رفتم فهمیدم چه غلطی کردم ! از ترس داشتم میلرزیدم و چسبیده بودم به صخره ها!خلاصه اون راه حدود 15 متری رو تو ده دقیقه رفتم و اون طرف پادگان رفتم تو و کلی سوال پیچ شدم که این موقع از روز که شیفتت نیست با لباس خیس اینجا چیکار داری؟! :))))) شانس آوردم که از دژبانی چک نکردن که من چجوری ورود کردم:)البته بماند که اون طرف کل پولی که برده بود رو داد به من :)))))))