J HouNرخ زرين من منگر که پاي آهنين دارم
مصرع اولش یادم نمیاد هم استانی
.
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
.
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کآی بیخبران، راه، نه آنست و نه این
.
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنیها همه بود