در سال 1982 در استرالیا نوزادی متولد شد که از نعمت دست و پا محروم بود… پدر و مادر مهربانش، نام او را «نیک ووییچیچ» گذاشتند و 4 نفره شدن خانوادهشان را جشن گرفتند.
در کودکی نیک فهمید که به دیگر کودکان هیچ شباهتی ندارد.
او دست نداشت، پا نداشت و دلیلی هم برای خوشحالی کردن نداشت! بچههای مدرسه هر روز او را مسخره میکردند و روزبهروز بر ناراحتیهایش اضافه میشد. همین موضوع باعث شد که نیکولاس به افسردگی مبتلا شود.
2 بار تصمیم به خودکشی گرفت؛ ولی در این کار هم موفق نشد.
بار سوم که تصمیم گرفت به زندگیاش پایان دهد، به این فکر کرد که پدر، مادر و برادرش از نبود او به چه اندازه ناراحت میشوند و بعد از تصمیمش منصرف شد.
آنچه خواندید، بخش ابتدایی زندگی «نیک ویچیچ» بود؛ او هم اکنون یکی از بزرگترین سخنرانان انگیزشی دنیا است. ادامه داستانش را هم بخوانید.
مادر و پدر نیک دائماً به او عشق میورزیدند، به او میگفتند که زیبا، جذاب و دوست داشتنی است و از داشتن او خوشحال هستند. آنها به فرزندشان شهامت زندگی کردن میدادند.
مادر نیک به او یاد داد که از زائده کوچکی که به جای پا در بدنش وجود داشت استفاده کند. اینطور بود که نیک فهمید میتواند موانع زندگیاش را به موقعیتهایی قابل استفاده تبدیل کند.
نیک پیشرفت کرد و روز به روز بیشتر رشد کرد. با همین محدودیتها در سن 21 سالگی، 2 مدرک لیسانس در رشتههای حسابداری و برنامه ریزی مالی گرفت.
با اینکه محدودیت دارد؛ اما هرگز خود را ناتوان ندیده است. او شنا، موج سواری و گلف بازی میکند و عاشق هیجان است. شرایط استثنائی نیک میتوانست برای او نقطه ضعفی بزرگ باشد، اما او دقیقاً همین نقاط ضعف را به فرصت تبدیل کرد.
او با استفاده از شرایط خاصش، از خود شخصیتی ساخت که به هیچ عنوان از ذهن مردم پاک نمیشود.
نیک در کمد خود یک جفت کفش ورزشی دارد؛ زیرا به بهبود خودش امیدوار است. او میگوید اگر معجزه در زندگی من رخ ندهد، خودم معجزهای برای زندگی فرد دیگری میشوم و به او کمک میکنم.
نیک ویچیچ پر از روحیه و اعتماد به نفس است.
امکان ندارد فیلم او را ببینید و با شنیدن صحبتهایش متحول نشوید…
نیک ویچیچ چند کتاب نوشته که از بین آنها میتوان به «زندگی بدون محدودیت» و «توقف ناپذیر باش» اشاره کرد. سازمانی به نام «زندگی بدون حد و مرز» دارد و آن را مدیریت میکند.
در سال 2012 ، نیک با دختری به نام کانایی میاهارا (Kanae Miyahara) ازدواج کرد و هم اکنون صاحب 2 پسر زیبا و سالم و 2 دختر کوچک و سالم است.
» داستان خواستگاری نیک وویچیچ و کانایی میاهارا
همسر نیک وویچیچ، درباره نحوه آشنایی با نیک میگوید: «به محض دیدن نیک به این نتیجه رسیدم که نیک، همان مرد رویاهای من است. هر آنچه از مرد زندگیام میخواستم در وجود نیک به خوبی دیدم و عاشقش شدم.»
دوست دارید بدانید نیک وویچیچ چگونه از کانایی میاهارا خواستگاری کرد؟ کانایی میاهارا میگوید که نیک حلقه نامزدی را در دهانش گذاشته بود.
او از کانایی خواسته بود که دستش را ببوسد و هنگامی که سرش را به طرف دست کانایی خم کرد، حلقه ازدواج را در انگشتش کرد.