محمد صدرایه سری هاش رو آره
کلا بزرگوار میخواست سری بزنه یک کلمه انتخاب میکرد جلوش یه وحشت میزد
ولی بدیش این بود ته خیلی از داستان ها اینجوری تموم میشد که از چاله درمیومد میفتاد تو چاه مثلاً از دست گرگینه ها قرار میکرد خون آشام ها میگرفتنش
البته چندتاش هم واقعا قشنگ بود مثل شبهی در همسایگی شماست