فرانتس کافکا یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در سده ۲۰ بود. آثار کافکا در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب بهشمار میآیند. فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود ماکس برود وصیت کرده بود که تمام آثار او را نخوانده بسوزاند
جهان کافکا خوشایند نیست و از بسیاری جهات کابوس است. ولی جایی است که بسیاری از ما در لحظات تاریک زندگی آنجا هستیم. در جهان تعریف شده فرانتس کافکا ما در برابر قدرت ناتوان هستیم. در برابر قضات – پولدارها – کارخانهدارها – سیاستمداران – بالاتر از همه پدران – وقتی حس میکنیم سرنوشت از دست ما خارج است – وقتی از جامعه زور میشنویم و تحقیر و تمسخر مییبینیم و مخصوصا از خانواده خودمان، ناتوان هستیم.
ما در مدار کافکا هستیم. وقتی از تن خود شرمنده هستیم، وقتی از تمالایت جنسی خود شرمنده هستیم و بهترین رفتار در حق خود را مرگ یا له شدن بیرحمانه میدانیم. انگار که سوسکی مزاحم و تهوعآور هستیم.
فرانتس کافکا زاده پراگ به سال ۱۸۸۳ بود. فرزند بزرگ پدری ترسناک و از نظر روانی سواستفاده کننده و مادری ضعیفتر و مقهورتر از آن که پسرش را حفظ کند.
فرانتس کافکا خجالتی، کرم کتاب، کم جربزه و بیزار از خود بار آمد. میخواست نویسنده شود ولی از دید پدر محال بود. این چنین یکی از برترین نوابغ ادبیات آلمانی از زمان گوته مجبور شد در مشاغلی کار کند که آشکارا دون شان او بودند. در دفتری حقوقی و سپس یک شرکت بیمه کار کرد.
روابط ناموفقی با زنان داشت، نتوانست ازواج کند و خانواده تشکیل دهد. شدت میل جنسیاش او را رنج میداد و او به روسپیخانه و پرنوگرافی میکشاند.
فرانتس کافکا در زندگی آثار کمی منتشر کرد. فقط سه مجموعه داستان کوتاه از جمه بهترین اثرش، مسخ. یکسره گمنام و کفش نشده ماند. شهرت عظیم پس از مرگش مدیون سه رمان است: محاکمه،قصر و آمریکا.
هر سه رمان ناتمام ماندند چرا که کافکا از آنها راضی نبود. وصیت کرده بود پس از مرگش رمانهایش نابود شود. بشریت خوشاقبال بود که از آن وصیت سرپیچی شد.
نباید سادهانگاری به نظر برسد که کلید درک کافکا فهم رابطه او و پدرش است. کافکا هرگز مستقیما در آثارش درباره این مرد ننوشت ولی روانشناسی آثارش یک راست مربوط میشود به آنچه او به عنوان پسر نگونبخت هرمان کافکا تجربه کرد.