🔥❤️🌹🌹❤️🔥🔥❤️🌹
گفت هرچه میخواهی بخواه
گفت سر یحیی را میخواهم
گفت یحیی پیامبری قدیس است چگونه چنین کنم؟
گفت من فقط به سر یحیی رضایت میدهم !اگر طالب وصل منی باید چنین کنی چون اوست که ازدواج ما را حرام دانسته است
گفت اگر چنین است پس سر یحیی از آن توست
آی نگهبان به زندان برو و سر یحیی از بدن جدا کن که معشوقه من چنین خواسته است
واما یحیی در هاله ای از نور ملکوت به نیایش نشسته بود وبا نم نم اشک چهره بر زمین میسائید الهی وسیدی ومولای ای برتر از زمان و مکان ای حقیقت لامکان تویی که حقیقت محضی تویی که نور صرفی توئی که صاحب کبریا وعظمتی توئی که صاحب عفو ورحمتی......
پس درب زندان باز شد و صدای نگهبان ..
اما یحیی چشمانش بسته بود وبا خدای خویش مناجات می نمود ودر حضوری ملکوتی غرق در نور وسرور زمزمه مینمود الهی ومولای...
طشتی را به پیش آوردند وپیش رویش نهادند
اما یحیی توجهی نمیکرد
نگهبان صدا زد سرش را پیش آورید
پس از پشت گیسوانش گرفته سرش را بجلو خم کردند نور چهره یحیی طشت را روشن کرد وتابشی قدسی فضای زندان را پر کرده بود هوا پر بود از شمیم فرشتگانی که به دور یحیی طواف میکردند
ویحیی زمزمه مینمود
تیغ بی دریغ را بر گلوی روزه دار یحیی گذاشت اما نگهبان شنید که یحیی چیزی میگوید
خوب دقت کرد یحیی زیر لب میگفت یا نور ویاقدوس یا نور ویاقدوس
نگهبان دستش میلرزید اما نیروی خود جمع نموده حرکتی به دستش داد و کارد را محکم .... طشت پرشد از خون گلوی یحیی و یحیی نفس نفس میزد وباهر نفسی خون بود که فواره میزد ناگهان
برقی جهید بادی وزید صدایی در عالم پیچید که قدوسی از فرزندان اسرائیل کشته شد
راس مطهرش را در طشت طلا گذاشتند و به پیشگاه زناکاری از زناکاران بنی اسرائیل هدیه بردند
پس
برای پستی دنیا همین بس که گرانبهاترین چیز که سر یحیی ع باشد هدیه برده شد برای پستترین هوسباز بنی اسرائیل
واما
مثال یحیی در این امت حسین بن علی ع است که راس مطهرش به همان شهری فرستاده شد که سریحیی ع به آنجا رفت یعنی شهر شام ودر دروازه آن آویخته شد
*
السلام علی الرءوس المُفرّقه عن الابدان*
🌹❤️🔥🌹❤️🔥🌹❤️🔥
متن استاد معماریان