اختصاصی طرفداری- احتمالا بسیاری از ما اطلاع درست و دقیقی از نظام سیاسی نروژ نداریم، نمی دانیم قهرمان سپهر سیاست در سوئد کیست و احزاب اصلی در انتخابات کانادا چه گرایشاتی دارند، بر طبق یک قانون نانوشته کشورهایی که عرصه پیشرانی سیستم است کلا فرصت ظهور فوق ستاره ها را نمی دهد. سیستم با چرخ دهنده های بسیارش در سر موعد مقرر در طول و عرض جغرافیای مشخص شده اش مشغول فعالیت است. حال آنکه چه اهل سیاست باشیم چه نباشیم کوبا را با کاسترو، عراق را با صدام، ونزوئلا را با چاوز و کره شمالی را با کیم جونگ اون به خاطر می آوریم. رهبرانی که در غیاب سیستم با راهبری کاریزماتیک خود تعبیر (درست یا غلط) رویای توده ها هستند و جبران مافاتی بر همه نداشته های سیستم. فوتبال نیز به عنوان نهادی از جامعه که ما به ازایی از هر آنچه جامعه را می سازد، در خود دارد از این قاعده مستثنی نیست تا جایی که تصور درخشش بلغارستان در جام جهانی نود و چهار بدون هریستو استوییچکوف همان اندازه بعید است که تصور درخشش کرواسی بدون شوکر و بوبان در چهار سال بعدش. در حالیکه مثلا از فرانسه جام جهانی روسیه می توان قطعاتی را برداشت بی آنکه کلیت اثر را زیر سوال ببرد و همه می دانیم که آلمان با یا بدون لوو به سیر تاریخیش ادامه می دهد.
صرف نظر از داستان مربیان خارجی با دانشی نظیر برانکو و استراماچونی در کشورمان، بازخوانی داستان فوتبال باشگاهی در ایران در دو سه دهه اخیر به خوبی این واقعیت را تایید می کند که استقلال و پرسپولیس عموم دوره های درخشان خود را در حضور یک رهبر کاریزماتیک سپری کرده اند. نخست پرسپولیس با علی پروین و سپس استقلال با امیر قلعه نویی. دو ستاره با شباهت های بسیار در محتوا و رویه که به پادشاهان مقتدری می مانند که با کنار زدن همه مدعیان سیستم چندپاره را یکپارچه می کنند و علی رغم خطاهای ریز و درشت، عنصری ضروری برای بقای سیستم هستند. چرا که فوتبال ما به ملوک الطوایفی می ماند که مدعیان زیادی دارد. مثلا کمتر شنیدیم که فرناندو هیرو از بی توجهی به پیشکسوتان در رئال مادرید بنالد، یا به زحمت به خاطر می آوریم آخرین باری که دنیس وایز از نداشتن سمت در باشگاه چلسی گلایه کرده باشد در حالیکه هر کس که یک بار از جلوی در باشگاه استقلال (و پرسپولیس) در طول تاریخ گذر کرده باشد این شکایت را دارد که به او فرصت کافی داده نشده و بر اساس درخشش های کم و زیادش در یک جایی از تاریخ باشگاه این حق را دارد که یکی دو فصلی سوهان روح هوادار شود. چنین وضعیت پرآشوبی به واقع نیازمند رهبری کاریزماتیک است که با شناخت دقیق و درست از وضعیت حاکم و آگاهی از تمامی فنون آفندی و پدافندیِ مدعیانِ احتمالی، زمامِ امور را به دست بگیرد. همین است که اساسا مقایسه عملکرد یک مربی در ایران با هر نقطه دیگر از جهان غیر منطقی است چه اگر نقل قول مارچلو لیپی بزرگ را ملاک بدانیم که گفته بود به عنوان مربی مسئول ابعادِ روحی بازیکنان هستم یک مربی در ایران مسئول تنظیم باد توپ تمرین، کنترل ارتفاع تیرک، خط کشی زمین، پنچری اتوبوس و... است و شاید همین است که تحصیل کرده ترین شخصیت های ورزشی در ایران که مدرک مربی گری واقعی از نهادهای رسمی دارند را کمتر لب خط می بینیم چرا که فوتبال ایران آدم خودش را می طلبد.
سال 1384 پس از شکست باورنکردنی با چهار گل مقابل فجر شهید سپاسی در استادیوم آزادی دوربین ها مردی را شکار کرده بودند که بغض فرصت حرف زدن به او نمی داد. پروین نفس نفس زنان رو به دوربین ها گفت: دیگر مرا در آزادی نمی بینید و رفت. بحران پرسپولیس از همینجا شروع می شود و پرسپولیس در انبوه دست های نا امن مدعیان به عمق های تاریک و تاریک تری می غلتد. چه زجه های حمید استیلی در تساوی مقابل استقلال در جام ولایت آن هم پس از چند شکست متوالی کماکان از طعنه آمیز ترین سکانس های تاریخ قرمزهاست. در همین دوران جوانک پر انگیزه ای در برق تهران با نمایش خیره کننده در مقابل پرسپولیس پا به عرصه می گذارد. بعدها در استقلال اهواز نمایش شجاعانه و مصاحبه های جذابش از تقسیم بازی به سه تا سی دقیقه سرعت و قدرت و این چیزها چشم ها را خیره می کند. هشت آبی ها در آخرین قهرمانی در آسیا از کنگره های قلعه استقلال بالا می رود و آرام آرام تاج گذاری می کند. علی رغم اینکه درگیری های پیدا و پنهان امیر و داستان کودتا و قرارگیری او در مقابل صاحبان سکوی ابدی محبوبیت در استقلال یعنی حجازی و پورحیدری قصه امیر را خدشه دار می کند و خطوطی رو املایش می کشد اما بازگشت استقلال به جاده قهرمانی با تاج گذاری امیر همزمان است. استقلال در نشیب پرسپولیس در حال اوج گرفتن است. تیمی جوان و با انگیزه که دوباره عشق را به سکوها برگردانده و هشت نفره هم دست از حمله بر نمی دارد. همه چیز بر وفق مراد آبی هاست که رفتن امیر به تیم ملی می زند زیر میز و داستان را به بیراهه می برد.
در همین اثنا مدیر عامل استقلال به عنوان مجری اراده طرفداران استقلال و نماینده میلیون ها استقلالی در برنامه نود جمله ای تاریخی را به زبان می آورد. جمله ای آنچنان تند و زننده که در آن موقعیت تاریخی و در برنامه زنده از دهان افراطی ترین طرفدار رقیب هم بیرون نمی آمد:
سومی استقلال با او از قهرمانی های اخیرش پاک تر است.
خب این جمله را اسطوره افراطی رقیب نگفته، خبرگزاری رقیب ننوشته بلکه مدیر عامل استقلال گفته که به اطلاعات درون باشگاه دسترسی دارد و منشا اراده طرفداران تیم است در همین لحظه حالا آبی ها باید انتخاب کنند: قلعه نویی (موفقیت) یا فوتبال پاک؟ دو گانه فوق العاده مهندسی شده ای که استقلالی ها را مقابل انتخابی دشوار قرار می دهد. فرض دیگر این جمله (سومی و فوتبال پاک) این است که فضای فوتبال ایران چنان ملکوتی و آسمانی است که حضور قلعه نویی از قداست آن کاسته. به عبارتی امیر دیوی است در میان لشکر دلبرها یا از آن ناگوارتر یهودایی در انجمن مسیحا که هر چه سریعتر فضای ملکوتی فوتبال ایران را باید از لوث وجودش پاک کرد. پیشبرد این پروژه البته نیازمند همکاری مجموعه ای از اثرگذاران است. در اثنای جدال خیالی و مهندسی شده آبی ها با وجدان خود میان فوتبال پاک و ناپاک و دریافت نشان افتخار از رسانه های رقیب در فضای آسمانی فوتبال ایران بسیاری از نویسندگان آبی نیز امیر را به رگبار می بندند. بعدها و در حالیکه امیر در سپاهان، تراکتور و مس و هر نقطه دیگر از ایران در حال درخشش است بهترین استقلال دو دهه اخیر با هدایت پرویز خان مظلومی از قهرمانی باز می ماند و کاریزمای نداشته علیمنصور و دانش نداشته فرهاد تراژدی استقلال را تکمیل می کند. چه اولی با مصاحبه های عجیب و ادبیات منحصر به فردش بارها و بارها موجب تمسخر طرفداران استقلال می شود و بدترین نتیجه تاریخ باشگاه در رویدادهای آسیایی را رقم می زند و دومی در اقدامی بی سابقه در همه تاریخ ورزش (و آشنا برای خودش) چند روز مانده به فینال فیلش یاد هندوستان می کند و برای اِن اُمین بار اردوی تیم را ترک می کند تا حرفه ای گری و میزان اشراف خود نسبت به حساسیت فینال را به رخ همگان بکشد.
بخشی از پروژه گذر از امیر اما از شکاف شناختی در ذهن طرفدار ایرانی رقم می خورد. چنانچه در همین سال ها شاهد یک مصاحبه حرفه ای دیگر از فرهاد مجیدی هستیم که خود را پیرو مکتب ناصرخان حجازی می داند. جمله ای که به وضوح صف بندی فرهاد و یارگیریش در تقابل با امیر و استفاده از برگ برنده ناصر خان حجازی را در این رقابت نشان می دهد. از آنجا که فرشته و شیطان سازی و رویکرد صفر و صدی کماکان یگانه شاهراه اندیشه اجتماعی و در نتیجه فوتبالی ماست طرفداران آبی بی آنکه خود متوجه باشند در غوغای رسانه ای هدایت شده و مهندسی شده مجبور به انتخاب بین ناصر خان حجازی و امیرقلعه نویی شدند. آنچنان که هر رای به ابقا و انتخاب امیر به معنای "نه" ای بزرگ به همه ارزش های ناصرخان حجازی عزیز است. دو گانه ای که شروع نشده پیداست منجر به جدایی امیر و استقلال می شود و نتیجه اش هم همه آن چیزهایی است که در سال های گذشته در زمین دیدیم. حال آنکه ورزش پر برخورد فوتبال چه در درون و چه در بیرون از زمین همواره آبستن درگیری است و در ماجراهایی نظیر قهر داویدز و سیدورف و یا دلخوری لمن از اولیور کان بدون نیاز به اعدام یکی از طرفین می توان از خدمات هر کدام از انها بهره برد و مجموعه را از این بهره برداری منتفع کرد و نهایتا اینکه با یک اشتباه هیچ دانش آموزی از مدرسه اخراج نمی شود بلکه به سبب آن اشتباه درصدی از نمره نهاییش کاسته می شود.
بازخوانی قصه امیر در استقلال دربردانده یکی از تمیز ترین پروژه های مهندسی گذر از افراد در استقلال است که با همراهی جمعی از دلسوزان و علاقه مندان و عاشقان بی اطلاع و فریب خورده و خودخواه به خوبی اجرا شد. قصه امیر و استقلال به احتمال قریب به یقین به پایان رسیده است و بازگشت امیر به اردوگاه آبی ها دیگر نه شدنی است و نه منطقی. استقلال در حالیکه به مدد قدرت رهبری و دانش فنی استراماچونی در جاده بازگشت به موفقیت بود، با قانون من در آوردی منع استخدام مربی خارجی در لیگی که چندین و چند بازیکن خارجی در آن شاغل اند دوباره به بیراهه داخلی هایی رسیده که علی الشواهد این کاره نبودند و نیستند. قلم زنان و دلسوزان آرمان گرای استقلالی و پیشکسوتان مدعی و شاگردان مکتبی که دقیقا مشخص نیست چیست و همه آنانی که به هر اندازه در گذر از امیر نقشی داشته می توانند از کرده خود دلشاد باشند. آنها در فضای فوق عارفانه و آکنده از معنویت فوتبال ایران استقلال را بدل به سمبل شرافت کردند، سمبل شرافتی که سال ها رنگ جام را ندیده. القصه که قصه استقلال در گذر از بچه نازی آباد همان مثل قدیمی است که دشمن دانا بلندت می کند و بر زمینت میزند نادان دوست.