سلام. تواین دوران کرونایی توفیق اجباری شد سری به فیلمهایی که یک زمانی مثل بت مپرستیدمشون بزنم.
واقعا سینما هم سینمای قدیم.الان همه چی شده پرده سبز.
بگذریم امشب میخام یکی از بزرگترین فیلمسازان تمام دورانها میکل آنجلو آنتونیونی بزرگ را معرفی کنم..دیشب تو آرشیوم فیلم آگراندیسمان را دیدم وبگم اگه علاقمند به سینماییدو این فیلمو ندیدید واقعا حسرت بزرگی به دلتان خواهد ماند پس معطل نکنید و این شاهکارو ببینید.
میکلآنجلو آنتونیونی نزد صاحبنظران هنر با عنوان معمار سینمای مدرن شناخته میشود. درهمریختگی پیوندهای عاطفی و تنهاییهای عمیق جهان سینمایی را شاید بتوان مشخصترین ویژگی آثارش دانست؛ از این رو او را یکی از متفاوت ترین روایتگران تنهایی انسان ها به سبک و سیاق متضاد با آثار هالیوودی نام می نهند.
آنتونیونی کار خود را در سینما با نقد فیلم شروع کرد. بعد در مدرسه هنرهای تـجربی سـینما در رم به تحصیل کارگردانی پرداخت. پس از اتمام دوره این مدرسه، مدت ۹ سال کمک کارگردان یا فیلمنامهنویس آثار دیگران بود و هفت فیلم کوتاه مستند هم ساخت. از ۱۹۵۰میلادی موفق به تهیه فیلم های بلند شـد و تـا به امروز این آثار را ساخته اسـت: خـاطرات یـک عشق، شکستخودرگان، خانمی بدون گل های کاملیا، رفیقهها، فریاد، حادثه، شب، کسوف، صحرای سرخ، سه چهره یک زن، اگراندیسمان، حرفه: خبرنگار/ مسافر، شناسایی یک زن، آنسوی ابرها. این مجموعه فیلم ها، صرف نظر از اینکه در ردیـف آثـار گران بهای سینمای امروز هستند از عالی ترین نمونههای یـکپارچگی فکری و وحدت بینش هنری و تداوم اصالت اسلوب و روش یک هنرمند فیلم به شمار می روند.
فریاد ۱۹۵۷
آنتونیونی بعد از ساخت چند ملودرام در ۱۹۵۷ میلادی فیلم فریاد را ساخت که نقطه عطفی در پرونده هنری اش به شمار میآید. فیلمی که چون پلی میان فیلمهای قبلی و بعدی این هنرمند محسوب می شود، بهویژه سهگانه ماجرا (۱۹۶۰)، شب (۱۹۶۱) و کسوف (۱۹۶۲).طـرح کلی فیلم فریاد چنین است: ایرما، نامزد آلدو کارگر مکانیک، به او می گوید که دیـگر دوستش ندارد. به دنبال این شکست عشقی، آلدو زادگاهش را ترک می کند و به جستجوی کار و عشقی دیگر، سـرتا سر دره طویل پو را طی می کند. اما سرانجام می فهمد که بدون وجود ایرما زندگی برایش مـیسر نـیست. بـه دهکده خودشان برمی گردد، لیکن ایرما را، بدون خودش، راحت و خوشبخت میبیند. رهسپار کارخانهای که در آن کار مـی کرده می شود. از برج مرتفع آن بالا می رود و (خودکشی یا تصادف) از بالای برج سقوط می کند و می میرد. فریاد در جشنواره لوکارنو ۱۹۵۷میلادی یوزپلنگ طلایی را از آن خویش ساخت.
ماجرا ۱۹۶۰
اهمیت و توجه این فیلم در ایران وقتی بیشتر و مضاعف شد که گروهی از منتقدان بر این باور بودند که فیلم درباره الی اثر اصغر فرهادی از این فیلم الهام گرفته است. ماجرا، چنین داستانی دارد: معمار جوانی به نام ساندرو، به اتفاق نامزدش آنا با جمعی از ثروتمندان برای گـردش بـه جـزیرهیی می روند. در این جزیره آنا (که به دوام احساسات عاشقانه خودش و ساندرو اطمینان ندارد) ناپدید می شود. کوشش های بسیار برای یافتن او به نتیجه نمی رسد. اما درگیر جستجو، بین ساندرو و کلادیا- رفیقه آنا ماجرایی عاشقانه به وجود می آید. دیری نمی گذرد که کلادیا نامزدش را در وضعیت ناخوشایندی می بیند، اما سرانجام، دم سحر، او را میبخشد.
تئو آنجلوپولوس فیلمساز شهیر یونانی درباره این فیلم گفته است: روایت سوسیالیستهای ثروتمند ایتالیایی این فیلم، دنیای سینما را به لرزه درآورده بود. در کن وقتی که فیلم برای نخستین بار به نمایش درآمد، تماشاگران به قدری این اثر را هو کردند و آن قدر برخورد زنندهای را در پیش گرفتند که آنتونیونی و بازیگر فیلمش مونیکا ویتی، مجبور شدند از سالن نمایش فیلم بیرون بیایند با این وجود ماجرا در نظر دانشجویان رشته سینما اثری انقلابی بود و همه آنها بیگمان شیفتهاش شده بودند. هیچ وقت یادم نمیرود در دانشکده ایدک این جمله ورد زبان من و همکلاسیهایم شده بود: بریم یک دوز آنتونیونی بزنیم. هر کدام از ما یکی از صحنههای فیلم را به شدت دوست داشتیم. به همین دلیل فیلم را تا همان صحنه نگاه میکردیم و بعد از سالن خارج میشدیم. صحنه مورد علاقه من در بخشهای آخر فیلم قرار داشت. نمایی از پشت یک مرد، ساندرو، که میگریست و کلادیا دستش را روی شانههای او میگذاشت. او میگریست چون نمیتوانست عاشق باشد. من ۱۳ بار به تماشای این فیلم رفتم. احساس میکنم یکی از دلایلی که باعث شد فیلم تاثیر غریبی بر من بگذارد، زیبایی پرشور و شوق برانگیز مونیکا ویتی بود. شاید هم دنیایی که آنتونیونی برایمان به تصویر کشیده بود از نظر من دلفریبی و جذابیت به خصوصی داشت.
وی می افزاید: من همیشه نوع نگاه آنتونیونی به سینما و شیوه فیلمسازی او را میستایم. به نظر من ماجرا انقلابی در دنیای فیلمسازی بود. آن زمان همه در امر تدوین بر سر یک سری قواعد خاص توافق کرده بودند و کسی هم حاضر نبود از آنها عدول کند. شما میبایست تن به آن قوانین میدادید برای نمونه میبایست پس از رخداد یک کنش (action) تصویرتان را به نمای دیگری قطع میکردید اما آنتونیونی همیشه میکوشید پس از نمایش تصویر اصلی تا اندازهیی نماهایش را ادامه دهد و آنها را قطع نکنند، تصاویری که شاید در نظر خیلیها وجودشان ضرورتی نداشت و میبایست حذف میشدند. اما برای او ضرورت داشت که به فیلمهایش اجازه تنفس بدهد. این نوع نگاه و برداشت او به فیلمهایش قامتی موسیقایی میبخشید و شاید به خاطر همین چیزها فیلم در نخستین نمایشش با هو و شیشکی روبهرو شد. نخستین نمایش فیلم همچون فاجعه ای برای او بود اما نمایش دوم آن جایزه ویژه هیات داوران را نصیب او کرد و من فکر میکنم او مستحق این جایزه بود آن هم به خاطر زیبایی خیره کننده تصاویر فیلمش و آفرینش یک زبان سینمایی جدید.
آنجلوپولوس در پایان اظهار داشت: شیوه تدوین آنتونیونی بیاندازه برای من الهام بخش بود. من آن را با ذهنیت خودم درآمیختم و شیوه خودم را ابداع کردم. نماهای فیلمهای من به مراتب طولانیتر از آثار آنتونیونی هستند. بعدها وقتی متوجه شدم خود آنتونیونی هم دیگر آن شیوه را به کار نمیگیرد تا اندازه ای دلگیر و افسرده شدم. من بعد از آن ۱۳ بار دیگر هیچ وقت به تماشای ماجرا ننشستم و دوست ندارم در آینده نیز این کار را بکنم. راستش را بخواهید از این کار میترسم. فکر می کنم این تجربه چیزی است شبیه اولین عشق زندگیتان. ماجرا در ذهن من همچون اثری جذاب و دوست داشتنی ماندگار شدهاست.
شب ۱۹۶۱
شب در یازدهمین جشنواره بینالمللی فیلم برلین برنده جایزه خرس طلایی و نیز برنده جایزه دیوید دی دوناتلو برای بهترین کارگردان شد. شب فیلم میانی در سهگانهیی از آنتونیونی است که با ماجرا شروع و با کسوف تمام میشود. خلاصه داستان فیلم بدین شرح است: نویسنده جوانی به نام جووانی و همسرش لیدیا احساس می کنند که پایان دوره عشقی که برای یکدیگر داشتهاند رسیده اسـت، امـا از ابراز این حقیقت اجتناب مـی کنند. به هر صورت، مرگ صممیمیترین دوستشان، تـوماسوی ادیب، باعث بروز این بحران مخفی مـی شود. بعد از گذراندن شبی در یک مهمانی مجلل، در آغاز سحر، مرد به عنوان یک آخرین تـلاش سعی می کند که همسرش را دوست بـدارد، اما زن بیوقفه تکرار می کند که عشق بین آنها برای هـمیشه پایان یافته است.
کسوف ۱۹۶۲
این فیلم آخرین فیلم از سهگانه آنتونیونی بعد از ماجرا (۱۹۶۰) و شب (۱۹۶۱) بهشمار میرود. مارتین اسکورسیزی فیلمساز آمریکایی در مستند سفر من به ایتالیا، کسوف را بارزترین فیلم از سهگانه آنتونیونی معرفی میکند. فیلم موفق شد در فستیوال فیلم کن ۱۹۶۲ میلادی جایزه ویژه هیات داوران را به دست آورد. طرح کلی فیلم کسوف این است: ویتوریا دختر جوان و تحصیلکرده، از عـاشق نویسندهاش ریکاردو که مدت ها بـا او بوده جـدا می شود، چون دیگر او را دوسـت ندارد. مادر ویتوریا در بورس فـعالیت دارد. در این قلب دنیای صنعت و سرمایهداری، ویتوریا با پیرو که یک دلال بورس است آشنا می شود. در یکی از دیدارهایشان هر ۲ کـمابیش نـگران هـستند، با یکدیگر قرار دیـدار بعدی را، به نگام شب می گذارند و از اینجا فیلم روز را در روی علائم و مظاهر زندگی امروزی دنبال می کند تا شب مـی رسد، اما از عشاق خبری نیست.
فیلم های آنتونیونی، بیشتر درباره غیاب است تا حضور و همانند زندگی های پیچیده امروز، غیرقابل پیش بینی و پر از رمز و رازند. رفتن و رها کردن، ایده مرکزی فیلم های اوست. شخصیت هایی که به جای حل مسایل و تنش هایشان از معرکه می گریزند. مثلا لیدیا (ژان مورو) در فیلم شب به طبیعت یا حومه شهر پناه می برد یا جیلیانا در صحرا سرخ، در اطراف کارخانه شوهرش و محیط صنعتی خارج از شهر پرسه می زند یا آنا در فیلم ماجرا که ناپدید می شود.
بحران زناشویی در فیلم های آنتونیونی، به ویژه در شب و صحرای سرخ، بحرانی شبیه فیلم های هالیوودی نیست. به ظاهر دعوا، خشونتی و نفرتی در میان نیست. آنها رفتارشان محترمانه و عادی است اما بحران در درون آنها و در قلب و روح آنها اتفاق می افتد و نامریی است و به تدریج آن ها از پا درمی آورد.
صـحرای سـرخ ۱۹۶۴
داستان فـیلم صحرای سرخ را می توان این طور خلاصه کـرد: جـولیان همسر یک مهندس الکترونیک و مادر یک پسر خردسال است. آنها در ناحیه صنعتی روانا زندگی می کنند که پالایشگاه های نفت و رادارها دشت هایش را پوشانده است. جولیانا ناراحتی عصبی دارد و حتی ۲ سال قبل دست به خودکشی زده بود. دوست همسرش، مهندس جوانی بنام کورادو، به او علاقه دارد. هنگامی که جولیانا با یک کشتی با علامت قرنطینه که در آن امکان وجود طاعون هست، روبرو می شود، دچار هـراس می شود و به نزد کورادو می رود-کورادو از موقعیت بهره می گیرد. به نظر می رسد جولیانا دنبالهیی برای این ماجرای عاشقانه نمی خواهد. آخرین تصاویر فیلم القاء می کنند که شاید او به تعادل روحی جدیدی رسیده است.
صحرای سرخ، تجربی ترین فیلم آنتونیونی از نظر تصویری و صوتی است با شخصیت هایی تنها، مضطرب و پریشان که از خودبیگانگی آنها را به مرحله جنون رسانده است. فضاهای سرد و خاکستری و مه آلود (در این نخستین فیلم رنگی آنتونیونی)، چشم اندازهای طبیعی آلوده و انباشته از آهن پاره ها، لوله ها و دودکش ها، آب های گندیده و مسموم از فضولات صنعتی، بیماری های موهوم و کارگرانی که دست به اعتصاب زده اند، تکانه های نظام سرمایه داری اند که با از خود بیگانگی و افسردگی درمان ناپذیر جولیانا (مونیکا ویتی) و کورادو (ریچارد هریس) و ترس ها و اضطراب های موهوم جولیانا و نیازهای سرکوب شده او در ارتباطی ارگانیک اند.
در این فیلم، آنتونیونی آگاهانه، پلات را رها کرده و به شخصیت ها و فضاها می پردازد، با وسواسی خیره کننده در قاب بندی، رنگ آمیزی دیوارها و فضاهای داخلی و ساختن جهانی به شدت انتزاعی که کاراکترهای جن زده در آن پرسه می زنند و دنبال چاره ای برای غلبه بر بحران درونی و درمان دردهای التیام ناپذیر خود هستند. اگرچه شیفتگی آنتونیونی در به تصویر کشیدن این چشم اندازهای صنعتی به زیباترین شکل ممکن، تا حدی نگاه اگزیستانسیالیستی و نقد او از جهان مدرن را تحت الشعاع قرار می دهد. صحرای سرخ، امروز نیز تجربه یی ضد روایی، منحصر به فرد و تکرار نشدنی در سینما به شمار می رود.
آنتونیونی خود درباره این فیلم گفته است: خیلی سادهانگارانه است که من دنیای صنعتی غیر انسانی را که افراد را تحت فشار قرار میدهد و آنها را به سمت روانگسیختگی میکشاند، محکوم میکنم. قصد من... این بود که ظرافت و زیبایی جهان را بازسازی کنم که در آن حتی کارخانهها میتوانند زیبا باشند. خطوط و خمیدگیهای کارخانهها میتوانند زیباتر از نمای درختان باشند که دیدنشان خیلی همیشگی شده است. این دنیا غنی و قابل استفاده است. اختلال اعصابی که در صحرای سرخ به دنبال توصیف آن بودم بیش از هر چیز درباره سازگار شدن بود. برخی افراد خودشان را سازگار میکنند و برخی نمیتوانند، شاید به این دلیل که خیلی وابسته به شیوههایی از زندگی هستند که اکنون از رده خارج هستند.
بدنبال هم آوردن این عناوین (فریاد، حادثه، شب، کسوف و صحرای سرخ) به خودی خود نمایانکننده مسیر معینی است و جای تأمل و تعمق باقی می گذارد.
شب خوش