کارن .حکایت شکارچی وشیرو شنیدید
شکارچی معروفی با کلی ادا واطوار میره شگار شیر
یروز کمین میشینه خوابش میگیره تو وحالت خواب وبیداری شیره میادغافلگیرش میکنه قصد خوردنشو داشته شکارچی به التماس شیره میافته شیره دلش میسوزه فقط ترتیبشو میده
شکارچی که خیلی ناراحت بود روز بعد دوباره میاد جنگل کلی خودشو استتار میکنه منتظر میمونه ایندفعه حواسشو جمع میکنه غافلگیر نشه یکی دوروز منتظر میمونه شیره میاد استرس زیادی داشت تا اسلحه رو آماده کنه شیره غرش کنان میپره روش میبینه همون شکارچی قبلیست بازم به التماس میافته شیره بازم ترتیبشو میده ومیره
شکارچی مغبون وناراحت میره منزل تجدید قوا میکنه برمیگرده جنگل ایندفعه میگه یا شیرو میکشم یا میمیرم.....
کلی استتار وانتظار با اسلحه آماده شلیک منتظر شیر میمونه تا شیره سروکلش پیدا میشه اسلحه رو بسمت شیره نشونه میگیره تا بزنه شیره فریاد میکشه اونم دستش میلرزه تیرش خطا میره دوباره آقا شیره میاد میبینه همون شکارچی است
وقتی شکارچی التماس میکنه که نخوردش
شیره میگه تکلیف منو معلوم کن اومدی شکار شیر یا اومدی ..ک..و..ن....بدی!!!
هر وقت اسم زنوزی میاد یاد این حکایت میافتم
آقای زنوزی .....چرا اومدی تو فوتبال هدفت واقعا قهرمانی تراکتوره یا خراب کردنش!!!