دکتر مسعود اتوئویک شب خونه مادربزرگم هیچکس نبود منو رفیق اول یک بطری عرق سگی خوردیم رفتیم گشتن دوباره اومدیم بخوابیم کصخل شدیم یکی دیگه هم خوردیم .بعد رفتیم بیرون دوباره
خونه ما هم نزدیک خونه مادربزرگم هست ؛ اون شب کلا تا یک ساعت بعد بیرون رفتن رو یادمه و دیگه هیچی یادم نیست
روز بعد بیدار شدم دیدم تو خونه خودمون هستم با لباس های عوض شده
نگو با رفیقم که می گشتیم از جلو خونمون رد شدم رفتم در رو زدم رفتم تو بابام منو دیده آورده خونه
اونشب مثل اینکه خیلی بالا آوردم
روز بعد از خجالت آب شدم