افسوس که بیفایده فرسوده شدیم،
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم؛
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم،
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم!
ایکاش که جای آرمیدن بودی،
یا این رَهِ دور را رسیدن بودی؛
کاش از پیِ صد هزار سال از دل خاک،
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
افلاک که جز غم نفزایند دگر؛
نَنْهَند به جا تا نربایند دگر؛
نا آمدگان اگر بدانند که ما
از دَهْر چه میکشیم، نایند دگر.
می خور که فلک بهر هلاک من و تو،
قصدی دارد به جانِ پاک من و تو؛
در سبزه نشین و میِ روشن میخور؛
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو!
خیام نیشابوری
کپی شده از سایت گنجور