یادمه از زمانی که بچه ی کوچیکی بودم از مادرم میترسیدم چرا ی بچه ای که هنوز خیلی کوچیکه بجای اینکه دائم در کنار مادرش احساس محبت کنه باید بترسه هر چند دروغ نمیگم اون زمان چون کوچیک بودم دوریش رو هم تحمل نمیتونستم بکنم
یادمه ۶ ۷ سالم بود تازه چند روز بود رفته بودم مدرسه چند روز بیشتر نگذشته بود عادت نداشتم و زیاد نمره های خوب نمیگرفتم مادرم تهدیدم میکرد میگفت از این نمره پایین تر بیاری میکشمت میشست کنارم جیغ میزد!
یبار یادمه حتی انقدر کتک خوردم که از دماغم خون میومد
چرا ی بچه ی ۶ ۷ ساله باید این بلاها سرش بیاد؟
کسی که اول دوم ابتدایی هست بخاطر درس کتک بخوره یکی تو گوشش همش جیغ بزنه تهدیدش کنه شب بزور کتک هم شده بگه ۹ شب ۸ شب باید بخوابی فوتبال نبین فردا باید بری مدرسه
منم فردا صبح برم تو مدرسه از بقیه بپرسم بازی چطور بود و وقتی از اونا میشنیدم همیشه عقده ای میشدم که چرا اونا دیدن و من نتونستم
بقیه میرفتن اینور اونور با هم بازی میکردن من نمیتونستم و از مادرم میترسیدم نمیتونستم برم بیرون من همیشه تو انزوا بودم و افسوس میخوردم همین شد که همین الان ی ادم گوشه گیرم که از همه میترسه و عقده ای شدم
ی مدت بود حتی میداد به بهانه های مختلف بابام منو با کمربند بزنه!
از نامادری بدتر بود
تو سن پایین منو از خونه مینداخت بیرون چند ساعت بیرون بشینم!
از من ی ربات ساخته شده بود که فقط باید میگفتم چشم و همه چیز بهم تحمیل میشد
چهارم ابتدایی بودم یبار یادمه ی الکلاسیکو بود ساعت ۹ شب که مسی ۲ تا گل زد فک کنم سال ۲۰۱۳ که ۲-۲ شد اون بازی رو من هر چقدر التماس کردم این آدم نذاشت ببینم میگفت دیگه وقت خوابته حتی یک دیقه هم نذاشت ببینم نمیدونم از چی عقده داشت منم با گریه خوابیدم و فرداش فهمیدم بازی چقدر قشنگ بوده خیلی ناراحت شدم که خودم ندیدم
ی غذا جلوی من گذاشته میشد که الانم همینه ولی که چی چرا باید همچین قیمت سنگینی داشته باشه
همش سر چیزای مختلف جیغ میزنه کتک میزنه حتی الان که ۱۸ ۱۹ سالمه دیگه تازه میگه من خیلی ادم خوب دلسوزیم و من نباشم از گشنگی مردی!
صداش روی اعصابم هست منم هیچوقت نمیتونم فریاد دلمو بزنم که چرا باید اینطور باشه بیام از خودم هم دفاع کنم هزار تهدید میکنه و...
خیلی اوقات سر چیزای مختلف اعصابش بهم میریخت عصبانیتشو رو من خالی میکرد شدیدا کتک میزد و جیغ میکشید سر من
همین الان سر درس و کنکور و دانشگاه و... کلا آینده حسابی استرس دارم و خودمو زود میبازم چون همیشه این آدم هر وقت من شکست میخورم بدترین تحقیر ها رو میکنه و سرکوفت میزنه و میگه بدرد حمالی میخوری و واسه همین همیشه بخاطر این موضوعات دست و پام میلرزه!
همیشه به زور هم که شده به من میگفت باید چی بپوشی مدل موهات چطوری باشه خلاصه من هیچ اختیاری حتی برای زندگی خودم چیزایی که به شخص خودم مربوط میشه نداشتم و ندارم
من اینجا ی اسیرم ولی مجبورم باشم چون هیچ جایی رو ندارم
گاهی تهدید هایی که متحمل میشم و اینکه جوری باهام حرف زده میشه انگار ی اسیرم انقدر افسردم میکنه که ی گوشه میشینم اروم گریه میکنم
دیگه هیچ انگیزه ای برای من نمونده برای هیچ کاری هیچ تلاشی ی ادم بدبخت افسرده عقده ای از جامعه فراری ترسو حقیر هستم که توسط بقیه له میشه و هیچکس دوسش نداره
از اجتماع متنفر شدم
گاهی حتی دوس دارم خودمو بکشم تا از این خانواده انتقام بگیرم تا اخر عمر افسرده بشن و عذاب وجدان بگیرن
این ادم رو من خوب میشناسم مادر خودشو از خونمون انداخت بیرون و ... وقتی مرد براش گریه میکرد داداش خودشو که ادم بیکار و... شده بود با کتک انداخت بیرون
حالا برای منم مونده و حالا برام داره که دیگه چقدر بدبخت و افسردم کنه با بدجنسی هاش دخالت هاش من اگه ی روز ازدواج هم کنم این ادم تو زندگی من باشه اونم نابود میکنه و به طلاق میکشونه
همشم بد منو به بقیه آخه من نمیدونم چه گناهی کردم یعنی حق ندارم حتی گاهی از حق خودم دفاع کنم مگه من برده ام
کاش وقتی مریض میشدم منو دکتر نمیبردن میذاشتن برای خودم بمیرم اما روح و روانمو نابود نکنن تو اوج جوونی بدترین افسردگی ها رو دارم
هر وقت اینا از خونه میرن بیرون از خوشحالی میخوام فریاد بکشم چون انگار آزاد میشم!