تا میتونستم مشت زدم به صورتش.زدمش و زدمش.انداختمش تو صندق ماشینم.بردمش خونه و دستشو به شیر حموم بستم.بعدش آب و داغ کردم و سگمو گذاشتم و رفتم آبگرمکن که تو کابینت بود رو گذاشتم رو ۵(آخر).
بیدار شد و فریاد زد اما آرایشش پاک نشد.فهمیدم که اون آدم نیست.دستمو چسبوندم به گردنش و گفتم:«بابامو چطور کشتی؟گفت:«اهه اهه(سرفه)پدرت رو خون آشام کشت.
گفتم:«حالا که تو پدرمو کشتی منم تو رو به فجیع ترین شکل ممکن میکشم.گفت:«من باید زنده بمونم اگه آزادم کنی قول میدم بهت کاری ندارم.رفتم و یه چاقو بزرگ برداشتم.لحظه ای فکر کردم که دارم حماقت میکنم ولی با خودم گفتم:«این آخرین فرصتته که اونو بکشی.فندک رو روشن کردم و نوک چاقو رو حسابی داغ کردم به طوری که سیاه و آبکی شد.
رفتم و پیراهن قهوه ای اون دلقک رو پاره کنم.بدنش خیلی سفید بود.رو شکمش نوشتم:«I torture and kill clowns.
ترجمه:«من دلقک ها رو با شکنجه فراوون میکشم.فریاد بلندی زد و من دهنش رو گرفتم.یه صابون کردم تو دهنش و فشار دادم تا خفه شه و بمیره.چشماش بسته شد.برداشتمش و بردم سر محله م که اسمش Mafia city بود و انداختمش توی جوب.اون شب خوابیدم و حسابی گریه کردم چون یه دلقکو کشتم.که یک دفعه خواب دیدم...
منتظر پارت آخر این داستان باشید.شاید این پارت کوتاه بود اما پارت بعدی طولانی تر و جذاب تر است