به نام خداوند جان و خرد
منتقد:آقای حسین نادری
قیصر، فیلمِ مسعود کیمیائی، محصول سال 1348، دومین اثر این کارگردان بزرگ سینمای ایران محسوب می شود. این فیلم با نقش آفرینی بهترین های سینما همچون بهروز وثوقی، ناصر ملک مطیعی، جمشید مشایخی، ایران دفتری و پوری بنائی، روایتگر شخصیتی به نام قیصر (بهروز وثوقی) است که پس بازگشت از سفر کاری، متوجه خودکشی خواهرش فاطی به دلیلی لکه دار شدن عصمت او توسط منصور آب مَنگُل (جلال پیشوائیان) و قتل برادرش فرمان (ناصر ملک مطیعی) به دست برادران آب منگل (جلال پیشوائیان و غلامرضا سرکوب و حسن شاهین) می شود و در صدد خون خواهی آنان بر می آید.
قیصر که جزو آثار آغازگر مجدد موج نوی سینمای ایران است، در بین عموم و حتی بیشتر منتقدان سر زبان ها افتاد و به نوعی که شخصیت قیصر به یک اسطوره در بین فیلم های فارسی زبان و حتی در بین عوام بدل گشت.
کیمیائی از معدود نوابغ نویسندگی است که به خوبی جای خود را پیدا کرده؛ سمبل گرایی و نشانه شناسی و فیلم نوشت این اثر هم در نوع خود بی نظیر است، کیمیائی با چنان هماهنگی پخته ای بین متن و بازیگر و فیلمبردار و موزیسین صحنه هایی را می آفریند که گویی کارگردانی با تجربه آن ها را آفریده باشد.
فیلم از آژیر کشیدن آمبولانس و مرگ فاطی بر اثر خوردن زهر شروع می شود و این سوال را در ذهن بیننده بجای میگذارد که الآن چه شده؟ شخصیت پردازی کیمیائی یا بهتر بگویم اسطوره پردازی او از قیصر و فرمان هر لحظه قوی تر از لحظه دیگر می شود... دیالوگ های خان دایی فرمان را بزرگ میکند و این سوال را در ذهن بیننده ایجاد میکند که مگر فرمان و قیصر کیستند؟ که ناگهان فرمان با پیشبند قصابی با چهره ای دگرگون با موسیقی بی نظیر اسفند منفردزاده پای به قصه میگذارد و متوجه اوضاع می شود.
این فیلم با تلنگری به دوران کلاه مخملی ها به سلطنت ناصر ملک مطیعی و آغازگر دوران جدید در سینمای ایران بود که سه واژه غیرت، ناموس و چاقو را سوار بر موج سینمای بعد از خود کرد و تا انقلاب اسلامی این ذهنیت را در فیلم های بعد از خود کشاند. کیمایئی با هوش و ذکاوت تمام ابتدا فرمان را به عنوان رئیس کلاه مخملی ها در فیلم ها وارد قصه میکند و با ظرافت تمام اورا خارج میکند و سپس لوطی جدیدی به نام قیصر با منش و رفتار جدیدتری نسبت به جاهل ها وارد فیلم و در نتیجه سینمای ایران می کند.
اما کیمیائی بیشتر سعی در نشان دادن شخصیت اسطوره ای قیصر دارد، قهرمانی که تا بیست دقیقه ابتدایی فیلم اصلا وجود ندارد و سکانس به سکانس به واسطه دیالوگ ها بر بزرگی اش افزوده می شود. دیالوگ هایی که دایی میگوید بیننده را به سمت شخصیتی والا سوق میدهد و همانند شخصیت فرمان سوالاتی را ایجاد می کند که قیصر مگر کیست؟ چرا دایی اینگونه میگوید: حالا فرمون رو میشه ساکت کرد، قیصر رو بگو.... که این خود به تنهایی نقطه اوجی برای شخصیت قیصر محسوب می شود و اما درست آنجایی که مخاطب صحنه ورود قهرمان را می بیند و دوست دارد که به بزرگی شخصیتش باشد، شاهد خواب آلود بودن او است. چرا قیصر که تا قبل از ورود انقدر بزرگ شده بود، حالا با چشمانی پف کرده و خمیازه کشان از قطار جنوب - تهران پیاده می شود و حتی در تاکسی هم نای جواب دادن به راننده را ندارد که در ادامه مطلب به آن پرداخته خواهد شد.
اما شاهکار های فیلمبرداری و تدوین را میتوان در قیصر مشاهده کرد، مازیار پرتو که جزو بهترین فیلمبردار های تاریخ سینمای ایران محسوب می شود باز هم در قیصر دست به ابتکار زد و سکانس های قابل توجهی را گرفت، دوربین روی دست او را میتوان از کم نظیر ترین های سینمای ایران دانست، سکانس های پیاده راه رفتن قیصر و فرمان از بازارچه، سکانس متوجه شدن قیصر از مرگ خواهرش و سکانس کشتارگاه و حرکت دوربین پرتو روی ریل و نما های کرین خط آهن انتهای فیلم خود گواه فوق العاده ای بر این مدعاست.
میتوان گفت کیمیائی استاد سمبل و نشانه شناسی است، از سکانس ورود قیصر به فیلم گرفته که در خواب غفلت قرار دارد تا پنهان کردن جسد فرمان در پشت بام حمام که خود مظهری از پاکی و بی گناهی است، یا سکانس های سلاخی حیوانات و شوک وارد کردن به گاو ها در کشتارگاه و حرکت دوربین پرتو بین گوشت های آویزان شده و از جهتی کات موازی اش با سلاخی کردن حیوانات و تلاش قیصر برای تعقیب رحیم آب منگل... اما آنجایی که قیصر، رحیم را با ضرب چاقو از پای در می آورد، کات فوق العاده پرتو را به سمت پوست کندن حیوان و سلاخی شدنشان می بینم که سرانجام مهر تایید را بر این سکانس می کوبد و مراحل سمپاتیک و بِرَند کردن کیمیائی را در ژانر و قصه پیش می برد.
جهان بینی مسعود کیمیائی بر منتقدان واضح و مبرهن است و از طرفی کیمیائی باز ها هم این ایدئولوژی هنرمندشان را می پرستند و عاشق سینمای قهرمان پرور و روایت خطی اش هستند که سرانجام قهرمان پس از رسیدن به هدفش از پای درآید و یا به ضرب ضامن دار یا گلوله ای کشته شود. این روایت و خط داستانی را میتوان نوعی دیدگاه دیالکتیکی بین آرتیست (کیمیائی) و جامعه حاضر دانست که حاضر است دست به هر کاری بزند تا آن مقصود اتفاق افتد و به قول چند خطی از خودش: تا شدم تا شد.
این دیدگاه و ایدئولوژی، رسالت کیمیائی در سینمای ایران است و میتوان در صد در صد آثارش به خصوص در قیصر مشاهده کرد. کیمیائی در ذات هنر خود یک نوع نگاه انتقادی بر جامعه حاضر دارد و در قیصر این نگاه پر رنگ تر از سایر آثارش ایرادات سیستماتیک در نظام وقت را در غالب فیلمنامه به تصویر در می آورد.
قیصر که ساده ترین انسان زمانه ی خود می باشد، مصداق بارز یک مردی بی خطر و شیر خفته به شرط بازی نکردن با دم او است. شخصیت قیصر اینگونه است، جوانی که اگر کاری به کارش نداشته باشید کاری به کارتان ندارد، این مرد که حالا در سن جا افتادگی اش به سر میبرد، نشاط و شرارت های دروان جوانی خود را کنار گذاشته و اینک شغلی پیشه کرده و به کسب روزی حلال مشغول است، شیرینی خورده ای به نام اعظم (پوری بنائی) دارد و تمام وجود و هم و غمش خوشبخت کردن اوست و حالا در جنوب کشور مشغول کار است. کیمیائی قیصر را از معمولی ترین افراد جامعه انتخاب کرده، بچه جنوب شهر که گهگاهی هشت اش گرو نه اش است، به همراه برادر و خواهر و مادر در کنار خان دایی پیر و پهلوان قدیمی خود زندگانی میکنند. برادر بزرگترش در بازارچه قصابی دارد و پس از سفر حج توبه کرده که دست به تیزی نزند، ماه های رمضان هر چه دخل کرده افطار و سحر می خرد بین فقرا و نیازمندان پخش می کند. همه چیز به خوبی خوشی پیش می رود تا آنجایی که نیروی شر باعث خودکشی فاطی و قتل فرمان می شود. . قیصر چند بُعدی است، از خدا، خود، جامعه و نظام اش سوالاتی دارد و اگر جوابی نگیرد قیام می کند، چون سرشت و وجود اش اینگونه طراحی شده، اهل مجادله نیست مگر اینکه خلافش ثابت شود، چاقو نمی کشد مگر اینکه برایش چاقو بکشند. ناموسش را بی عفت کردند و برادرش را ناجوانمردانه کشتند، زدن را جواب زدن میداند و تقاص خون را خون؛ یعنی نظام روزگار را اینگونه حضم کرده و دهان به فریاد می گشاید تا بلکه کمکی دست او را گیرد، مساعدتی پشتوانه اش نیست و خود به دل حادثه میزند، اما مادر نگران است، ای بابا، مادر تو چه میدانی...؟؟؟!!! تو چه میدانی که این صحبت های فرزندت از روی چیست؟؟؟!!! قیصر خود به تنهایی بر ضد برادران آب منگل برخاست، خونِ کریم، رحیم و منصور را حلال کرد و خود نیز تا پای جان برای هدف اش جنگید.
کیمیائی پرسوناژ خود را از بین ساده ترین ها خلق کرد، بزرگ کرد، به کمال و مقصود رساند و سپس بعد از انجام رسالتش به او پایان داد. ذات سینمای کیمیائی این را طلب می کند، فطرتی سرکش که همچون آتش زیر خاکستر آرام گرفته اما به محض تحریک شعله ور می شود و می تواند جامعه ای را به آتش بکشاند. البته کیمیائی به شالوده هنر می پردازد و سعی بر آن دارد خود را مطیع آن بنداند که چنین نیز هست، هنر انتقادی اش باعث زنجیر پاره کردن پرسوناژ هایش می شود. از قیصر و سید رسول و رضا موتوری و داش آکل گرفته تا رضا سرچشمه و جلال سروش همگی نوای عدالت سر می دهند، به طوری که بعضی اوقات فکر می کنم زائر محمد، مرد غیورِ جنوبیِ تنگسیر هم با احترام به چوبک و نادری، آفریده دست کیمیائی است.
می توان گفت شخصیت قیصر یک قشر عام از جمعیت را نشان میدهد که اگر بی عدالتی ها به گلویش فشار آورند خود قلع و قمع را شروع می کند و به پیش می رود. آیا قیصر یک آنارشیست فردی را به اجرا در می آورد تا فقط بخاطر مسائل خود پای به حوادث ریز و درشت زندگی اش بگذارئ یا اینکه بر اساس یک ارزش ملی و شاید هم سیاسیِ وقت به پا می خیزد که این خود از سیاست و خط مشی هنرمند سازنده سرچشمه میگیرد. کیمیائی نه تنها انقلابی در سینمای ایران به پا کرد بلکه از نظر اجتماعی و سیاسی هم با استفاده از چارچوب سینما و ابزار قیصر به پا خاست و قیصر را سمبلی از قیام ملی در برابر بی عدالتی ها دانست. هنری که در قالب یک قصه ی ایرانی و ناموس پرستی نوشته شد و پس از جریان سازی های بزرگ پای به سینما ها گذاشت. قیصر منفعل نیست! یعنی کیمیائی علاقه ای به انفعالِ قهرمان هایش ندارد و از آنجایی که فیلم به مثابه زندگی است پس کارگردان را میتوان بر این عقیده استوار دانست که باید در قبال بی عدالتی و فرومایگی بلند شد. قیصر بلقوه بدون اسعانت از نیرو های پلیس و شاید بدون اعتقاد به آنها خود دست به عمل زد و تا آخر جان ایستاد تا خون برادر و خواهرش را زنده کند.
آثار کیمیائی جهان شمولی خاصی را می طلبد که تماما در فرهنگ و سنن ایرانی ها نهادینه شده است و قیصرِ اسطوره ای هم از این قاعده مستثنی نیست. این کارگردان در سن بیست و چهار، پنج سالگی قیصر را خلق کرد و بین اعضای تیم سازنده چنان هماهنگی ایجاد کرد که انگار نه انگار این کارگردان تحصیلات آکادمیک سینمایی ندارد. این ایرانیزه بودن اثر خود چند مقاله ی پر بار است که اگر به تفصیل به رشته تحریر در آید در این مقال نمی گنجد و به ذکر چند نشانه در فیلم بسنده می شود. کیمیائی را میتوان هنرمندی ناسیونالیسم و آگاه از مسائل ملی و ملی گرائی دانست، آثارش همگی بوی خشت و گل خانه های قدیمی را می دهد و جای رد پای قهرمان هایش در کوچه پشتی های بازار و مولوی و عودلاجان و گذر امام زاده یحیی (ع) جاودانه است. قیصر صفر تا صد ایرانی است، به ایرانِ وقت، و حاضر می پردازد و از گذشته های دور و کهن یادگارانی را دارد، لوطی گری را زنده می کند و غیرت ایرانی را که زبان زد خاص و عام است به تصویر می کشد. به عنوان مثال به تیتراژ این اثر ساخته مرحوم عباس کیارستمی می پردازیم... هماهنگی ذهنی کارگردان با کیارستمی و پیرنگ اصلی قصه که از ایرانی بودن آن نشأت می گیرد خود گواهی بر این مدعاست. تیتراژ، بدن خالکوبی شده ای را نشان می دهد که خود به نوعی پرده خوانی شاهنامه شباهت دارد. اسامی هر شخصیت بر اساس خصلت و ویژگی های داستانی اش بر روی یکی از شخصیت های شاهنامه می نشیند.
به عنوان مثال سکانس معروف قهوه خانه، وقتی میتی (بهمن مفید) ماجرای کتک خوردن اش را برای قیصر شرح می دهد دوربین از ابتدا تا آخر همان پلان ساکن ایستاده، در جلوی تصویر بهمن مفید مونولوگ معروف را می گوید و در زمینه تصویر پهلوان نابینای پیری مقابل تابلوی نقاشی پهلوان اساطیری ایران جا خوش کرده و با لذت در حال پک زدن از سیگارش است.
در میانه های فیلم، یعنی همان سکانس معروفِ مونولوگ قیصر؛ خان دایی در حال شاهنامه خواندن است... اصلا چرا خان دایی شاهنامه می خواند؟ چرا در جوانی پهلوان بوده؟ چرا لوطی منشی و رستم صولت بودن را می ستاید و به قیصر هم گوش زد می کند؟ آری کیمیائی دغدغه ایرانی بودن دارد، ادا نیست، اطوار نیست، در فریم به فریم فیلم ایرانی - اسلامی بودن جریان دارد و زنده است. دایی دست نماز می گیرد و مادر پای سجاده می نشیند، قیصر با امام رضا (ع) درد و دل می کند و فرمان دوست دارِ فقرا است.
کیمیائی این ایرانی بودن را هم به موسیقی قیصر کشاند. اسفندیار منفردزاده که از بهترین های زمان خود و دوست صمیمی و یار غار مسعود کیمیائی است مسئولیت ساخت موسیقی قیصر را به عهده گرفت و با استفاده از ساز های ایرانی و زورخانه ای - باستانی از جمله تنبک و زنگوله توانست یکی از برترین موسیقی های متن تاریخ سینمای ایران را خلق کند.
در کل میتوان گفت که در تمامی جوامع هر از چند سالی نیاز به یک قیصر و زائر محمد و سید رسول و در نتیجه به یک مسعود کیمیائی وجود دارد تا بتوان در عدالت زندگی کرد.
با اندکی تغییر