باران ببار ، اما بدان اینجا صفا را می کشند
مجنون به صحرا می برند، حلاج ها را می کشند
اینجا تمام مردمان احساس غربت می کنند
باران غریبی کن فقط ، چون آشنا را می کشند
در انتظار جامه ای با عطر و بوی یوسف اند
اما ببار و خود ببین باد صبا را می کشند
گل با تو می خندد ولي زنبور آن را می مکد
باران نمی دانی اینجا چطور وفا را می کشند
امروز زخم خاک را چون مرهمی می باری و
فردا تو را پس می زند! اینجا دوا را می کشند
می ترسم این را بگویم و خشکی ببارد جای تو
اين مردمان ناسپاس حتی خدا را می کشند...
شاعر : پروین حیدری
دکلمه:مهدی دربانی
امیدوارم مورد توجه و رضایت عزیزان قرار گرفته باشد.ارادتمند...مفیدی راد.