منچستر یونایتد از زمان کنارهگیری سر الکس فرگوسن از سنگر اولدترافورد، در حسرت کسب موفقیت داخلی بوده است.
آنها تحت رهبری فرگوسن تبدیل به یکی از پرافتخارترین باشگاه های انگلستان و یکی از مخوفترین تیم های اروپا شدند؛ به طوری که مربیان و بازیکنان سایر باشگاهها از سفر به منچستر و رویارویی با شیاطین سرخ واهمه داشتند.
از جدایی فرگوسن تنها ۹ سال گذشته است، اما برای هواداران یونایتد یک عمر گذشته است. عامل تحسینشدهی ترسناک آنها رفت، عزم راسخ و محکم بازیکنانشان از بین رفت و باشگاهی که به رقابت در اوج فوتبال داخلی و اروپایی مشهور بود، وارد یک بلاتکلیفی مطلق شد.
شکست سنگین ۴-۱ به همسایهی پرسروصدای خود، تمامی آن ناامیدیها را آشکار ساخت، اما با این حال، احساس مایوسکنندهی خشم نسبت به ناتوانی باشگاه در بازار نقل و انتقالات و فقدان پیشرفت رقابتی برای هواداران یونایتد تازگی ندارد.
چگونه یونایتد در کمتر از یک دهه از قلهی دستنیافتنی فوتبال انگلستان به تیمی تبدیل شد که اکنون باید برای صعود به لیگ اروپا بجنگد؟
۹ سال گذشته مملو از بیکفایتیهای عملیاتی بوده، باشگاه جهت مشخصی نداشته و ساختار اجرایی موجود باعث سردرگمی در سیاستهای استعدادیابی آنها شده است. این موارد تاثیرات قابل توجهی در کل باشگاه گذاشتهاند.
جذب نیرو در باشگاه منسجم نیست؛ سرمربیانی که آنها به خدمت گرفتهاند، فلسفهی مطابق هواداران ندارند و حتی بازیکنانی که این افراد به خدمت گرفتهاند نیز فاقد انسجام لازم هستند. و باشگاه در تلاش برای رفع این مشکل، از سرمربیانی با سبک تاکتیکی کاملا متفاوت باهم استفاده نموده است.
یونایتد به یک درس عبرت تبدیل شده است، که چگونه نباید یک باشگاه را اداره کرد!
ضعف اجرایی و فقدان هویت در سطح باشگاه که از زمان جدایی فرگوسن پدیدار شده است، نشان دهندهی دو چیز میباشد. نخست اینکه فرگوسن نه تنها یک سرمربی فوقالعاده، بلکه یک مجری خوفناک نیز بود. سرمربی، مربی و مدیر ورزشی همهشان در یک فرد جمع شده بودند.
جذب بازیکن یونایتد در سالهای پایانی حضور سر الکس قوی بود و از نظر تاکتیکی نیز به خوبی تمرین داده شده بودند و هویت سختکوشی در باشگاه در تک تک آنان قابل مشاهده بود.
او بین سال های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۳ از نزدیک با دیوید گیل، یکی از نادیدهگرفتهشدهترین مدیر ورزشیهای تاریخ فوتبال، کار کرد. این زوج حدود یک دهه را صرف ساخت یکی از قدرتمندترین تیمهای تاریخ فوتبال انگلستان کردند.
از کین تا فن پرسی، فرگوسن شخصا بازیکنانی را که معتقد بود میتوانند در زمین بازی کمک حال تیم باشند را شناسایی کرد و به گیل اعتماد کرد تا آنها را تحویل بدهد.
فرگوسن و گیل هر دو در یک زمان اولدترافورد را ترک کردند و بعید به نظر میرسد این موضوع یک تصادف باشد. آنها کاملا هماهنگ و متحد با یکدیگر کار کردند و ناکامی شیاطین سرخ در یافتن جایگزینی مناسب برای این زوج، عواقب هولناکی در زمین داشته است.
ثانیا نشان میدهد که مرد اسکاتلندی شکافهای عمیقی را در پایههای یونایتد پوشانده بود؛ شکافهایی که تا ردههای بالای باشگاه ادامه دارد. تاکنون، مدیران یونایتد نشان دادهاند که قادر به ادارهی باشگاهی که توانایی رقابت با برترین تیمهای انگلیسی را داشته باشد، نیستند.
اد وودوارد مدیر ورزشی پرآوازهای نبود که منچستر یونایتد پسا فرگوسن را به سمت جذب بازیکن کارآمد هدایت کند. او بانکداری بود که برای مراقبت از جنبهی تجاری باشگاه استخدام شده بود.
همهی این موارد خوب است و با توجه به اینکه باشگاهها در عصر مدرن فوتبال به سازمانهای مالی عظیمی تبدیل شدهاند، بسیار امر عادیای است، اما کمتر دیده میشود که چنین افرادی در سیاستهای نقل و انتقالاتی باشگاه تاثیر بگذارند. چه برسد به یکی از بزرگترین باشگاه های فوتبال جهان!
پس از اعلام اینکه رهبری ناموفق وودوارد بالاخره به پایان خواهد رسید،
یونایتد به طور دیوانهواری تلاش کرده است تا یک ساختار اجرایی همانند تیمهای برتر اروپایی ایجاد کند. با این حال، وودوارد نباید شخصی باشد که این اصلاحات را هدایت میکند.
مجموعه کارهای وودوارد در اولدترافورد باید به خانوادهی گلیزر نشان میداد که او مرد درستی برای تشکیل یک ساختار موثر و منسجم برای یک باشگاه ردهبالا نیست. اما این مشکل مالکیت گلیزرها در تمام طول این مدت بوده است.
از شانس گلیزرها، آنان فرگوسن را داشتند که توانست این کمبودهای فاحش در مالکیت را پنهان کند. اما حالا که دیگر او سکاندار این کشتی نیست، حقیقت زشتی که گلیزرها سالهای سال یونایتد را به طور بدی اداره کردهاند، واضح و نمایان شده است.
مالکان شیاطین سرخ تاکنون نتوانستهاند فرد مناسبی را برای انجام یکی از مهمترین و ارزشمندترین مشاغل فوتبال، یعنی مدیر ورزشی باشگاه منچستر یونایتد، به خدمت بگیرند. در نتیجه، یونایتد به یک کشتی بدون سکان تبدیل شده است؛ بدون داشتن جهت خاصی و راه رو به جلویی، فقط به اینطرف و آنطرف میرود.
فقدان حضور افراد مناسب در پستهای اجرایی در دوران پسا فرگوسن بر تمامی تصمیمات مهم باشگاه، اعم از انتصاب سرمربیان، تاثیر گذاشته است. یونایتد هر بار که سرمربی جدیدی انتخاب میکند، فلسفهی بازی تیمش را از بیخ و بن تغییر میدهد.
اولین نفر دیوید مویس بود که با قراردادی شش ساله هدایت سرخپوشان را بر عهده گرفت. تاکتیکهای مویس تقریبا مشابه همتایان منفور خودش بود. سبکی که تاکید زیادی بر روی تسلط فیزیکی بر حریفان خود و بازیسازی متنوع داشت.
گاهی اوقات به طور مستقیم با مهاجمان فیزیکی خود بازی میکند، اما در مواقعی با استفاده از تواناییهای تکنیکی هافبکهای میانی و بازیسازهای ماهر فشار بیشتری بر حریف وارد میکند. استفاده از این مورد آخر در اغلب بازیهای وی در وستهم مشهود بود.
اما مویس کمتر از ده ماه در اولدترافورد دوام آورد و پس از انتصاب کوتاهمدت رایان گیگز به عنوان سرمربی موقت، هیئتمدیره و وودوارد به لوئیس فن خال روی آوردند.
میتوان گفت فن خال یکی از بزرگترین مربیان تاثیرگذار روی مفهوم سبک بازی موقعیتمحور است و دوران حضور وی در آژاکس و بارسلونا به طور واضحی نشان دهندهی این موضوع بود. او خواستار ساختاری سفت و سخت برای سبک بازی یونایتد بود و در انتخاب بازیکنانی که بتوانند با روش بازی او مطابقت داشته باشند نیز بسیار مشکلپسند بود.
فن خال دربارهی ماهیت سبک بازیاش مشکلاتی با هواداران داشت. هواداران استرتفورد اند از بیحوصلگی و خستهشدنشان شکایت داشتند اما زمان کافی برای اجرای کامل فلسفهی خود به وی داده نشد.
پس از اینکه وودوارد تصمیم گرفت دوران فن خال در اولدترافورد به پایان رسیده است، یونایتد مشهورترین سرمربی فوتبال ضدحملهای را منصوب کرد: خوزه مورینیو!
او نیز مانند دیوید مویس خواهان تسلط فیزیکی روی حریفان خود است و به همین دلیل مروان فلینی تحت هدایت خوزه مورینیو شکوفا شد اما آقای خاص از سبکی کاملا متفاوت با سرمربی هلندی طرفداری میکرد.
سپس خوزه تیمی را به ارث برد که هم از لحاظ کیفیتی ضعیف بود و هم در تطبیق با سبک دفاعیتر وی مشکل داشت. و هنگامی که مورینیو خواستار استقلال و آزادی بیشتر در رویکردهای نقل و انتقالاتی شد، کسی او را جدی نگرفت.
وودوارد کسی است که میتواند به یک سرمربی، که دوبار قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا را در کارنامهی خود دارد، بگوید که بازیکنان مورد نظر او همراستای منافع باشگاه نیستند و این موضوع واقعا غیر معقول به نظر میرسد.
پس از مشکلات و اختلافنظرهای مورینیو با وودوارد و هیئتمدیره به دلیل عدم حمایت کافی در پنجرهی نقل و انتقالاتی، یونایتد دست به یک انتصاب احساسی و در ابتدا موقت زد: اوله گنار سولشر!
وی در بخش روابط عمومی کارش واقعا عالی بود، اما طولی نکشید تا مشخص شد سولشر از عمق تاکتیکی کافی بهره نمیبرد و به جای آن به کیفیت فردی بازیکنان در بازیها متکی میشود.
با این حال، وودوارد و گلیزرها تصمیم گرفتند که مبلغ ۴۱۲ میلیون پوند را به نام “بازسازی تیم” برای وی خرج کنند. این اصطلاحی بود که پس از هر بار تعویض مربی به گوش میرسید.
اکنون آنها تصمیم گرفتهاند که پدرخواندهی گگنپرس آلمانی راهی رو به جلو است، اما تنها تا پایان این فصل و پس از آن شیاطین سرخ به دنبال سرمربی دیگری خواهند بود. فلسفهی تاکتیکی رانگنیک چندین دهه است که به خوبی مستند شده است: پرس از بالای زمین با یک خط دفاعی رو به جلو و سیستم ترجیحی ۴۲۲۲.
خط دفاعی یونایتد برای بازی در عقب زمین مناسبتر است، آنها یک هافبک نگهدارنده دارند که فاقد توانایی لازم برای تسلط بر مالکیت توپ است و یک خط هجومی پا به سن گذاشته نیز در اختیار دارد و تعجبی ندارد که این مجموعه قادر به انطباق با تاکتیکهای رانگنیک نباشند.
مشکلات منچستر یونایتد نباید به پای سرمربی موقت نوشته شود،
بلکه کسانی که او را منصوب کردهاند باید پاسخگو باشند. مدیران این باشگاه پنج سرمربی مختلف با پنج تاکتیک متفاوت استخدام کردهاند و برای تغییر سرنوشت باشگاهی که مشکل در ریشهی آن است، پول زیاد و زمان بسیار کمی به آنها دادهاند.
این موضوع منجر شده تیم پر از بازیکنانی شود که توسط سرمربیان متفاوتی با ترجیحات تاکتیکی مختلفی جذب شدهاند و اکنون قادر نیستند خود را با تغییرات پرسرعت و پرخرج باشگاه در جهتهای مختلف تطبیق دهند. تقریبا یک دهه است که سیاست جذب بازیکن یونایتد کاملا شکستخورده بوده است.
هنگامی که هواداران به جای پایبندی به یک برنامهی منسجم جذب بازیکن، از شکست دوبارهی “بازسازی تیم” ناامید میشوند، مدیران یونایتد بازیکنان مشهور و گرانقیمتی را جذب میکنند تا دل هواداران را به دست بیاورند. مگوایر، رونالدو، ون بیساکا و پوگبا از این دست بازیکنان محسوب میشوند.
این عمل نه تنها موفقیتآمیز نبوده، بلکه زیانآور نیز بوده است. البته به استثنای برونو فرناندز.
با این حال، علیرغم این مشکلات اجتنابناپذیر و واضح، به نظر میرسد سران یونایتد قصد ندارند به آنها رسیدگی کنند. در واقع، تغییرات قریبالوقوع در ساختار اجرایی آنها باعث سردرگمی و به همریختگی بیشتری در سیاست جذب بازیکنشان خواهد شد.
پس از پایان فصل، رانگنیک به عنوان مشاور فعالیت خواهد کرد و جزو بخش جذب بازیکنی خواهد شد که هماکنون دارن فلچر، جان مورتو، مت جاج و ریچارد آرنولد در آن حضور دارند. باشگاه همچنین قصد دارد یک دستیار مدیر ورزشی به خدمت بگیرد و اعتقاد بر این است که وودوارد هنوز هم حرفهایی برای گفتن دارد.
این ساختار بسیار درهم و برهم است و شرایط را برای هواداران، بازیکنان و اهداف نقل و انتقالاتی از این هم پیچیدهتر میکند. چه کسی مسئول اصلی است؟ باشگاه از فلسفهی چه کسی تبعیت میکند؟ هنگامی که سرمربی باشگاه میخواهد نگرانیهای خود در مورد قدرت تیم را ابراز کند، باید با چه کسی در تماس باشد؟
یونایتد تنها به یک مسئول هماهنگی نیاز دارد. ساختاری پیشنهادی شیاطین سرخ را با رقبای اصلی خود، لیورپول و منچستر سیتی، مقایسه کنید. در مرسیساید، مایکل ادواردز یک سیاست منسجم و متداوم را برای شناسایی و خرید بازیکنان با ارزش و مطابق با سبک تاکتیکی یورگن کلوپ رهبری میکند.
در آن سوی منچستر، تکسیکی بگیریستین کنترل بخش استعدادیابی را در دست دارد و بازیکنانی را خریداری میکند که پپ گواردیولا میتواند آنها را وارد سیستم پیچیدهی مالکانهی خود کند.
چه کسی در منچستر یونایتد این کارها را انجام خواهد داد؟ آرنولد؟ مورتو؟ فلچر؟ یا رانگنیک؟
رانگنیک تجربهی گستردهای در ساخت و ادارهی مجموعهای از استعدادیابان در مدت حضورش در تیمهای ردبول داشته است و فرد مناسبی برای این کار میباشد، اما بعید به نظر میرسد سران یونایتد فلچر و مورتو را از این کار برکنار کنند، زیرا آنها را به تازگی منصوب کردهاند.
رانگنیک نه تنها قادر است بازیکنانی با پتانسیل فوقالعاده بالا (مانند اوپامکانو، هالند، آدیمی و پتسون داکا) را شناسایی کند، بلکه سرمربیانی که قادر به پیادهسازی سیستم بازی با پرس بالا هستند را نیز به خوبی میشناسد.
رالف هازنهوتل، جسی مارش و جولیان ناگلزمن، همگی پیش از ورود به عرصهی مربیگری در بالاترین سطح، شاگرد مکتب گگنپرس رالف رانگنیک بودهاند. بنابراین، جذب بازیکن در یونایتد همچنان بر عهدهی فلچر و مورتو خواهد بود. اولی هیچ دانشی از مدیریت و بازار اروپایی و جهانی ندارد و دومی نیز گرچه دارای رزومهی درخشانی است، اما هنوز در بازار نقل و انتقالات برای یونایتد به طور جدی محک نخورده است.
شیاطین سرخ باید هویت خود را مشخص کنند. آنها باید نخبههای ورزشی را بر ردههای بالای ورزشی باشگاه بنشانند، نه تاجرانی را که فقط به دنبال منافع مالی گلیزرها هستند.
هنگامی که آنها هویت کلی باشگاه خود
را مشخص نمودند، باید در پیروی از آن ثابتقدم باشند و نباید به سادگی آن را تغییر دهند. بخش جذب بازیکن باشگاه باید موثر و کارآمد باشد و باید همسو با فلسفهی مدیر ورزشی و سرمربی کار کند.
صرف خرج کردن پول زیاد روی بازیکنان خوب، نمیتواند باشگاهی را ایجاد کند که توانایی رقابت با امثال لیورپول، سیتی و چلسی را داشته باشد. مشکلاتی که یونایتد با آنها مواجه است، متعلق به رانگنیک نیستند، بلکه او نیز نشانهی تاسفباری از مشکلی است که برای مدت بسیار زیادی ریشهی باشگاه را خشکانده است.
تا زمانی که باشگاه پیرامون انتصابات ورزشی خود تصمیمات دشواری اتخاذ نکند، این کشتی بی سکان همچنان از مقصد خود دورتر و دورتر خواهد شد.
به امید روزی که دوباره برگردیم
Glory Glory man united