حتماً این روزها از وضعیت بغرنجِ تیم ملی باخبر هستید. «تیم» اتحاد خود را از دست داده و حتی دراگان اسکوچیچ به عنوان سرمربی، هیچ اختیاری از خود ندارد. وزارت ورزش به دنبال بازگرداندن کارلوس کیروش است و فدراسیونِ بیاختیار به دنبال برانکو ایوانکوویچ، خالقِ تساوی با آنگولا.
در این میان، بازیکنانی خواهان ادامه کار با اسکوچیچ هستند که میتوان گفت جایگاه بزرگ و مهمی در تیم ندارند اما آیا واقعاً دراگان میتواند ایران را سربلند از جام جهانی بیرون بیاورد؟ پرسشی که قطعیتی برای پاسخ به آن وجود ندارد اما با چند مثال میشود دریافت که ابقای او کار درستی است یا خیر.
انتخاب اسکوچیچ از همان ابتدا هم اشتباه بود. اما میشد از یک جایی به بعد جلوی ادامه این اشتباه را گرفت. پس از قطعی شدن صعود تیم ملی به جام جهانی، برکناری او، خواستهی اکثریت بود و چرایی آن مشهود است.
این تیم ملی، یکی از بیثباتترین رختکنها را دارد. نظمی در تیم دیده نمیشود. کریم باقری اردوی تیم ملی را رها کرده و به کنسرت میرود. حمید استیلی مشغول خوشگذرانی با مستر تیستر در کیش است. کنعانی زادگان به راحتی آب خوردن، شأن تیم ملی را خدشهدار میکند و آب از آب تکان نمیخورد. چیدمان تیم بر عهده سردبیر بدنام است. بازیکنان مشمول، بدون ذرهای شایستگی و صرفاً برای فرار از خدمت سربازی به تیم ملی دعوت میشوند. یک ایجنت و مجری تلاش میکنند تا بازیکنان جوان را برای لژیونر شدن در تیمهای درجه دو-سه بلژیکی تحریک کنند و مواردی از این دست که فراواناند.
اگر از حیث نتیجهگیری نیز بخواهیم بررسی کنیم، باز هم یک پرسش کلیدی پیش رویمان قرار میگیرد؛ با توجه به کیفیت بازی تیم ملی، مقابل کرهجنوبی - سختترین حریفمان در گروه - اگر ایران در دور دوم مقدماتی، در گروه مقابل قرار میگرفت، صعود به جام جهانی میسر میشد؟! فکر نمیکنم.
وضعیت فعلی تیم ملی، همانند «وضع طبیعی»ست که تامس هابز در یک نظریه فرضی بیان میکند! این وضع فرضی، وضعی است که در صورت فقدان هرگونه قدرت محدودکننده و هر نوع قانون و یا امکانی برای اجرای قانون، متصور میشود. در واقع نزاع موجود در تیم ملی، همان رفتار قهری میان آدمیان یک جامعه است. در این صورت، با رفع هرگونه محدودیتی، همگان همواره در معرض حمله خشونتبار دیگران به جان و مال خود قرار میگیرند. در نتیجه، زندگی مدنی ناممکن و زندگی کلاً مخاطرهآمیز میشود. اینگونه، مجالی برای کار و کوشش نخواهد بود و ثمره آن نامعلوم است!
بله! تیم ملی درست در چنین نقطهای قرار دارد. بدون قوانین محدودکننده، بدون هیچ کنترلی از سوی کادرفنی، بدون دیسیپلین و اتحاد و با رفتاری قهری! در این میان، بازیکنان سابقی هم هستند که رزومه مربیگری و مدیریتشان، شامل ده نفره بازی دادن تیم و نابودی سپیدرود رشت است و مقابل تغییر مقاومت میکنند.
هابز بر این باور است که این دست از امیال بین انسانها، آنها را به آدمیان وحشی تبدیل میکند. انسان متمدن میداند که باید از وضعیتِ نابسمان رهایی یابد، چیزی که رسانهها (البته به علت ذینفع بودن از وضع موجود)، عدهای از بازیکنان، هواداران و بازیکنان سابق تیم ملی، درکی از آن ندارند.
درباره بازگشت کارلوس کیروش هم باید گفت، چه با او عداوت داشته باشید چه نه، باید تاثیر انکارناشدنیاش در تیم ملی را بپذیرید. او شور و اتحادی وصفناپذیر در تیم به وجود آورد و در شرایط موجود با توجه به شناختی که از تیم دارد، گزینه مناسبی برای جایگزینی اسکوچیچ است. او اجازه دخالت به هیچ بنی بشری را در تیمش نداد. مقابل مافیای رسانه ایستادگی کرد. اشکهای تمساح ریخته شد تا او را بدنام کنند. خیانتها دید، از امارات تا قطر. مقابله کرد؛ با راهبرها و مسعودیها، با شایعه مشت لوپز، با تبعیض بین استقلال و پرسپولیس. ایستاد؛ مقابل وزیر ورزشی که بدنامی و رسواییهایش بر هیچکس پوشیده نیست.
کیروش، دو بار متوالی با ایران به جام جهانی صعود کرد. مردی که پس از رسیدن تحریمها به استوک بازیکنان، مقابل دبیرکل فیفا ایستاد و فریاد زد که «اجازه نمیدهم با رویای ما بجنگید.» او ایستاد، مقابل کسانیکه بازی تیم باشگاهی را در مدارس پخش و آن را ملی خطاب کردند، درصورتیکه برای سلاخی تیم ملی ایران و کیروش در پشت پرده نقشه میکشیدند. کسانیکه ابتذال شرّ را معنا کردند.
و حالا؛ کیروش برای ما آرزو شد...